43
&بقیه اعضا هم به اونجا اومده بودن چون کوک برای نجات جون کالیسی ازشون کمک خواسته بود همه اشکشون در اومده بود کالیسی با داد های پی در پیش و گریه هاش بی هوش شد بقیه سریع به بیمارستان منتقلشون کردن
بعد از دو روز کالیسی بهوش اومد کل نیکروپلیس بخاطر پدراشون و لارا اعزا گرفته بودن کوک هنوز بهوش نیومده بود همه بزور جلوی کالیسی رو گرفته بود تا دیدن کوک نره چون دکتر گفته بود حالش ممکنه باز بد و بدتر بشه
ولی با گریه و اتصاب غذا بالاخره گذاشتن کالیسی کوک رو ببینه اونم از پشت پنجره کالیسی مثل ابر بهاری میبارید حتی باعث میشد بقیه هم به گریه بیوفتن دکترا بیشتر از ۵ دقیقه اجازه ندادن اونجا بمونن و کالیسی رو به اتاقش منتقل کردن دو روز دیگه گذشت همه داشتن از کالیسی چیزی پنهون میکرد و کالیسی متوجه این موضوع شده بود وقتی دکتر برای معاینش اومد از همه خواست تا با دکتر تنها باشه وقتی از زیر زبون دکتر حرف بیرون کشید فهمید کوک دو روز پیش بهوش اومده بوده و از بيمارستان ترخیص شده کالیسی از دست راستش خواست تا ببینه کوک کجاست ولی فهمید کوک سه روزه از نیکروپلیس خارج شده این خبر رو وقتی شنید بهم ریخت گریه های شدیدی کرد که همه با صداش توی اتاق ریختن از همه کسی نمونده بود اعضا و همسراشون و برادرش نامجون مونده بود مادرش ترکش کرده بود مادر شوهرش اصلا بدیدنش نیومده بودو حتی سوراغی ازش نگرفته بود
حال کالیسی بد شد و باعث خونریزیش شد همه از این اتفاق وحشت کرده بودن دکتر ها سریع وارد عمل شدن و از سقط شدن جنین جلو گیری کردن
یک ماه گذشت کالیسی فهمیده بود جز بچش کسی دیگه ای براش نمونده بیشتر از هر چیزی وابسطه بچش شده بود و برای محافظت ازش باید قوی میشد باند خودش کوک و پدرش و آقای جئون رو به دست گرفت کم کم با مادر شوهرش آشتی کرد کل نیکروپولیس وقتی اسم کالیسی میومد به لرزه میوفتادن کالیسی رفته رفته شکمش بزرگ تر میشد بعد چند ماه فهمید داره صاحب پسر میشه خوشحال شده بود کالیسی بیرون از خونه هیولایی بود بی رحم ولی توی خونه مادری بود که چشم انتظار بدنیا اومدن فرزندش بود کالیسی از خونه خودش و کوک تکون نخورده بود چون فکر میکرد کوک برمیگرد و اگه برگرده به خونه برمیگرده هنوز هم آدم اجیر کرده بود تا کل آمریکارو بگردن و کوک رو پیدا کنن ماه ها گذشت و حال ماه های آخر بارداری کالیسی شده بود تمام اعضا و مادر شوهرش کنارش بودن تا هر لحظه زمان موعود برسه کنارش باشن ولی اون روز چندان دور نموند
بعد از دو روز کالیسی بهوش اومد کل نیکروپلیس بخاطر پدراشون و لارا اعزا گرفته بودن کوک هنوز بهوش نیومده بود همه بزور جلوی کالیسی رو گرفته بود تا دیدن کوک نره چون دکتر گفته بود حالش ممکنه باز بد و بدتر بشه
ولی با گریه و اتصاب غذا بالاخره گذاشتن کالیسی کوک رو ببینه اونم از پشت پنجره کالیسی مثل ابر بهاری میبارید حتی باعث میشد بقیه هم به گریه بیوفتن دکترا بیشتر از ۵ دقیقه اجازه ندادن اونجا بمونن و کالیسی رو به اتاقش منتقل کردن دو روز دیگه گذشت همه داشتن از کالیسی چیزی پنهون میکرد و کالیسی متوجه این موضوع شده بود وقتی دکتر برای معاینش اومد از همه خواست تا با دکتر تنها باشه وقتی از زیر زبون دکتر حرف بیرون کشید فهمید کوک دو روز پیش بهوش اومده بوده و از بيمارستان ترخیص شده کالیسی از دست راستش خواست تا ببینه کوک کجاست ولی فهمید کوک سه روزه از نیکروپلیس خارج شده این خبر رو وقتی شنید بهم ریخت گریه های شدیدی کرد که همه با صداش توی اتاق ریختن از همه کسی نمونده بود اعضا و همسراشون و برادرش نامجون مونده بود مادرش ترکش کرده بود مادر شوهرش اصلا بدیدنش نیومده بودو حتی سوراغی ازش نگرفته بود
حال کالیسی بد شد و باعث خونریزیش شد همه از این اتفاق وحشت کرده بودن دکتر ها سریع وارد عمل شدن و از سقط شدن جنین جلو گیری کردن
یک ماه گذشت کالیسی فهمیده بود جز بچش کسی دیگه ای براش نمونده بیشتر از هر چیزی وابسطه بچش شده بود و برای محافظت ازش باید قوی میشد باند خودش کوک و پدرش و آقای جئون رو به دست گرفت کم کم با مادر شوهرش آشتی کرد کل نیکروپولیس وقتی اسم کالیسی میومد به لرزه میوفتادن کالیسی رفته رفته شکمش بزرگ تر میشد بعد چند ماه فهمید داره صاحب پسر میشه خوشحال شده بود کالیسی بیرون از خونه هیولایی بود بی رحم ولی توی خونه مادری بود که چشم انتظار بدنیا اومدن فرزندش بود کالیسی از خونه خودش و کوک تکون نخورده بود چون فکر میکرد کوک برمیگرد و اگه برگرده به خونه برمیگرده هنوز هم آدم اجیر کرده بود تا کل آمریکارو بگردن و کوک رو پیدا کنن ماه ها گذشت و حال ماه های آخر بارداری کالیسی شده بود تمام اعضا و مادر شوهرش کنارش بودن تا هر لحظه زمان موعود برسه کنارش باشن ولی اون روز چندان دور نموند
۱.۲k
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.