با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج

با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج
ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج
دیدگاه ها (۶)

مزن تیر خطا آرام بنشین و مگیر از خودتماشای شکاری را که از دس...

درون خاک، دلم می‌تپد هنوز اینجا به جز صدای قدم‌های تو صدایی ...

چشمت به ‌چشم ما و دلت پیش دیگری‌ستجای گلایه نیست که این رسم ...

مرا خسته کردی و خود خسته رفتیسفر کرده! با خانه من چه کردی؟اف...

💕وقتی که روح عشق رااینگونه عریان می کنی درواژه های شعر من گو...

سایه های سبز

«معشوق سابق» پارت شصت و سه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط