میشوم دیوانه هر شب از پری رقصیدنت

میشوم دیوانه هر شب از پری رقصیدنت...

میشوم دیوانه هر شب از پری رقصیدنت
از چنین با ناز و عشوه دلبری رقصیدنت

موج دامن! چشم آبی ! گیس توفان بلا !
دختر دریا ! امان از بندری رقصیدنت

نیروانای تو آرامش به بودا میدهد
ماه غرق خلسه ی نیلوفری رقصیدنت

بی خدایی شیوه ی لامذهب لبخند تو
میکند کافر مرا از دین بری رقصیدنت

شور در جان تمام آفرینش ریخته
رعشه های خوشتراش مرمری رقصیدنت

گور بابای حجاب، از باد میخاهی بپرس
بیشتر دل می برد بی روسری رقصیدنت

دست بردار از سر دیوانگی هایم بس است
نه ندارم تاب این افسونگری رقصیدنت

واژه میرویاند از دشت بهار پارسی
خوش خرامان تا ابد کبک دری رقصیدنت

از سنندج تا مریوان کرده غوغایی به پا
اینچنین با شعرهای میدری رقصیدنت


دیدگاه ها (۲)

خودم را بسته ام به شعر ،وگرنه نبودنتدردی نیست که از سرم باز ...

نماز و روزه و افطار عشق استسحر خوردن کنار یار عشق استنه یکبا...

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشتو اندر آن برگ و نوا خوش ن...

تو بگو دل ! که به آهنگ دلت ساز کنم تو بگو عشق ! که من عاشقی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط