من گریه میکنم او برچهره خنده دارد
من گریه میکنم او... برچهره خَنده دارد
قلبم به دست او وُ «برگی بَرنده» دارد
از ابرِ دیدگانم بر ساقه اش چکاندم
اینک به شاخسارش صدها پرنده دارد
روزی دوایِ دردم در دستِ عاشقش بود
حالا به جایِ دارو... زهری کُشنده دارد
جا مانده زخمی از او بر پیکرِ نحیفم
چون خنجری به شدّت تیز و بُرنده دارد
رفت و دگر ندارم قلبی رئوف و نازک
جسمی درونِ سینه شکلی تَپَنده دارد...
قلبم به دست او وُ «برگی بَرنده» دارد
از ابرِ دیدگانم بر ساقه اش چکاندم
اینک به شاخسارش صدها پرنده دارد
روزی دوایِ دردم در دستِ عاشقش بود
حالا به جایِ دارو... زهری کُشنده دارد
جا مانده زخمی از او بر پیکرِ نحیفم
چون خنجری به شدّت تیز و بُرنده دارد
رفت و دگر ندارم قلبی رئوف و نازک
جسمی درونِ سینه شکلی تَپَنده دارد...
- ۱.۴k
- ۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط