دوستت دارم خموش و خسته جان

دوستت دارم خموش و خسته جان
باز هم لغزید بر لب های من
لیک گوئی در سکوت نیمروز
گم شد از بی حاصلی آوای من

ناله کردم: آفتاب ... ای آفتاب
بر گل خشکیده ای دیگر متاب
تشنه لب بودیم و او ما را فریفت
در کویر زندگانی چون سراب

#فروغ_فرخزاد
دیدگاه ها (۱)

ساز سماع زهره در آغوش طبع توستخوش خاکیان که گوش به این ساز م...

وصل است رشته سخنم با جهان راززان در سخن نصیبه‌ام از راز می‌د...

اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است... #مهدی_اخوان_ثالث

وطن کجاستکه آوازِ آشنای توچنین دور می‌نماید...؟ #احمد_شاملو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط