دیگر توانش را ندارم...
دیگر توانش را ندارم...
خسته شدم از بس متظرت ماندم،چشمانم دیگر خشک شده اند آن قدر که با شنیدن صدای در
اشک ذوق ریختند که نکند تو باشی نکند آمده باشی.
پیش قبلم خیلی بد قول شده ام از بس که قول آمدنت را بهش دادم و نیامدی.
ببین با من چه کردی!
ببین با رفتنت چه بلاهایی به سرم آورده ای!!!
شرمت نمیگیرد از این رفتن؟
از این دوری؟
تو که میدانستی....میدانستی عاشقت بودم....میدانستی قلبم دیوانه و درگیر تو بود
آری همه این ها را میدانستی ولی رسم عاشقی و دلدادگی را نه....
تو درکم نخواهی نکرد تا وقتی که عاشق شوی و قلبت مدام سراغ او را بگیرد؛
سراغش را بگیرد وعده بدهی که میاید و نیاید آنوقت است که تو هم مثل من بد قول میشوی....
اصلا دیگر چیزی نمیگویم
مینشینم و تماشا میکنم تا روزی که این هارا تجربه کنی
آنوقت است که........
راست میگویی قرار بود دیگر حرفی نزنم!
وعده ما باشد روزی که انتظارش را کشیدی(:
#نوشته_های_من
کپی ممنوع
خسته شدم از بس متظرت ماندم،چشمانم دیگر خشک شده اند آن قدر که با شنیدن صدای در
اشک ذوق ریختند که نکند تو باشی نکند آمده باشی.
پیش قبلم خیلی بد قول شده ام از بس که قول آمدنت را بهش دادم و نیامدی.
ببین با من چه کردی!
ببین با رفتنت چه بلاهایی به سرم آورده ای!!!
شرمت نمیگیرد از این رفتن؟
از این دوری؟
تو که میدانستی....میدانستی عاشقت بودم....میدانستی قلبم دیوانه و درگیر تو بود
آری همه این ها را میدانستی ولی رسم عاشقی و دلدادگی را نه....
تو درکم نخواهی نکرد تا وقتی که عاشق شوی و قلبت مدام سراغ او را بگیرد؛
سراغش را بگیرد وعده بدهی که میاید و نیاید آنوقت است که تو هم مثل من بد قول میشوی....
اصلا دیگر چیزی نمیگویم
مینشینم و تماشا میکنم تا روزی که این هارا تجربه کنی
آنوقت است که........
راست میگویی قرار بود دیگر حرفی نزنم!
وعده ما باشد روزی که انتظارش را کشیدی(:
#نوشته_های_من
کپی ممنوع
۴۳۳
۰۵ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.