the end of time after him part 13

ناتاشا : خب جالبه چون پدر و مادر منم نیستن
ساشا : امروز چی شده هیچکس سر صبح پدر و مادراشون خونه نیستن
چون به پنی هم گفتم اونم گفت حتی خواهرش هم نیست
ناتاشا : خب بیا از فرصت استفاده کنیم
بیا همو ببینیم
ساشا : چون آخرین باره باشه ...

مدتی بعد

ناتاشا ویو : صدای زنگ در رو شنیدم فکر کردم پدر و مادرم باشن ولی ساشا و لوکاس و پنی اومده بودن
یکم تعجب کرده بودم چرا سر صبح اومدن اینجا
و چرا لوکاس

ناتاشا : او لوکاس چرا تو اومدی
لوکاس : برا دیدت دوست دختر باید تایم داشته باشم
ناتاشا : پدرت نمی زاشت از خونه بیرون بری چیشد
لوکاس : اها اون خونه نبود یعنی هیچکس خونه نبود
بهت پیام دادم ولی جواب ندادی برای همین به ساشا زنگ زدم و ساشا گفت داره
میاد پیشت منم اومدم ...
ناتاشا : باشه .
ناتاشا : پنی کجا رفت
پنی : او من اینجام ولی خب یه دوست کوچولو پیدا کردم ( یه گربه پیدا کرده )
ساشا : آخی چقدر شبیهته
پنی : میخوام نگهش دارم
ناتاشا : خب بیا اسمشو بزاریم پنی
پنی : ( خندید )
لوکاس : خب...
دیدگاه ها (۰)

jung kook

the end of time after him part 54 ( آخرین پارت )

خب خب بریم واسه پارت نهم

آره من خیلی برات زیاده روی کردم...تو من و فروختی به کسی که ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط