تازه عادت کرده بودم

تازه عادت کرده بودم
که بشینم پای حرفات
حیف که شد عقل من
مات و مبهوت چشمات

تازه عادت کرده بودم
که با صدات بخوابم
چشمامو میبندم تا که
بیاد نگات بخوابم

تازه عادت کرده بودم
که به بغض هام بخندم
حتی فکرش هم نبود که
به این زودی چشم ببندم

.
.
Saint
.
.
.
#sainttunes #Saint #sayedmasoudmousavi
#سیدمسعودموسوی #شعر #عاشقانه
دیدگاه ها (۱)

حبس در این دنیای سردفرار از مرگ و رسیدنِ به دردخراب از رابطه...

برق نگاهت مرا غرق خود می کند..انگار که در آن زندگی دیگری جار...

از اینکه غم هامو در کردیاز اینکه احساسی نداشتی و سر کردیاز ا...

جان ما بسته به مویی استپاره اش مکنیدهرکه دم زد ز عشقشنخندید،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط