خستـــه ام ازخـــــود گـــــریزانم نمی دانم چرا؟
خستـــه ام ازخـــــود گـــــریزانم نمی دانم چرا؟
غم زده بر جسم بـــــی جانـــــم نمی دانم چرا؟
باد،گویی ریشه ام را سست و بی جان کرده است!
همچـــــو برگـــــی دست طوفانم نمی دانم چرا؟
روزگاری در ســـــرم ســــودای جنگل بود و حال
تکـــــ درختـــــی در بیابانـــــم نمی دانم چرا؟
من که خـــــود "دنیای باران" بودم اینک اینچنین
تشنه ی یکـــــ قـــــطره بارانم نمی دانم چرا؟
سهم من از زندگـــــی جز درد و ناکامی نبود
مـــــن دلیلش را نمـــــی دانم نمی دانم چرا؟
گرچه تو روح مرا در هم شکستی! باز هـــــم
با تو هستم،با تو می مانم...نمی دانم چرا...؟!
@,,,,D
غم زده بر جسم بـــــی جانـــــم نمی دانم چرا؟
باد،گویی ریشه ام را سست و بی جان کرده است!
همچـــــو برگـــــی دست طوفانم نمی دانم چرا؟
روزگاری در ســـــرم ســــودای جنگل بود و حال
تکـــــ درختـــــی در بیابانـــــم نمی دانم چرا؟
من که خـــــود "دنیای باران" بودم اینک اینچنین
تشنه ی یکـــــ قـــــطره بارانم نمی دانم چرا؟
سهم من از زندگـــــی جز درد و ناکامی نبود
مـــــن دلیلش را نمـــــی دانم نمی دانم چرا؟
گرچه تو روح مرا در هم شکستی! باز هـــــم
با تو هستم،با تو می مانم...نمی دانم چرا...؟!
@,,,,D
۱.۸k
۱۰ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.