درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت

درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه‌ی قبله‌نما رفت

در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت

بیرون زدم از خانه ، یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت ؟!

در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت ؟!

می‌خواست بکوشد به فراموشی‌ات این شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت !
#محمد_سلمانی
دیدگاه ها (۱)

يادت نرود ما به هم احتياج داريم! باور كن...براي رسيدن ها و ف...

روایت شهادت عبدالله ابن حسن توسط رهبری#شب_پنجم ...

شعرخوانی حمیدرضا برقعی از مصایب حضرت زینب س

الکتریسیته جاری

درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفتدر من غزلی درد کشید و سرِ ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط