بی خبـــر از هرچه می آید بسر میخواهمت
بی خبـــر از هرچه می آید بسر میخواهمت
با خبـــر میخواهمت من، بیخبر میخواهمت
رهگـــذارا از گذار سینــــــه ام کردی عبور
هر کجـــایی میروی ای رهگــذر میخواهمت
سینه ی تنگ مـــــرا این قدر، بارانی مکن
چونکه با چشمـان تر من بیشتر میخواهمت
هی غزل گفتی که شاید از سرت بازم کنی
من که در اوج غــــزل بی بال و پر میخواهمت
بی خیال از هــــرچه میدارد خطر میخواهمت
با خبـــر میخواهمت من، بیخبر میخواهمت
رهگـــذارا از گذار سینــــــه ام کردی عبور
هر کجـــایی میروی ای رهگــذر میخواهمت
سینه ی تنگ مـــــرا این قدر، بارانی مکن
چونکه با چشمـان تر من بیشتر میخواهمت
هی غزل گفتی که شاید از سرت بازم کنی
من که در اوج غــــزل بی بال و پر میخواهمت
بی خیال از هــــرچه میدارد خطر میخواهمت
۳.۷k
۰۸ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.