Aug 28, 2019
بالاخره بعد از کلی تاخیر، هواپیما تو باند آمستردام راه افتاد.
خلبان عذرخواهی کرد و گفت "باور کنین من از همه شما بیشتر عجله دارم برسم خونه. سالگرد ازدواجمه!" قلبم شکست. آخه منم تو راه دیدن همسرم احسان بودم. تو راه بیمارستان…
اونروز قرار بود 6 صبح برم خارج از تهران برای کلاس آموزش زبان مدیران. پرواز به خاطر آب و هوا کنسل شد. نزدیک ظهر بود که دوست همسرم زنگ زد. گفت باید باهات صحبت کنم، درباره احسان. سارای 14 ساله و رضای 7 ساله رو برداشتم و به سرعت رفتم. دلم شور میزد. رفتیم یه کناری و یه چیزایی گفت، از کمک احسان تو جا به جایی دوستش، از وانت بار، از لیز خوردن، ازجدول … گیج بودم. هی پرسیدم. هی گفت. مرگ مغزی رو که گفت دیگه سوالی نداشتم…
دقیقا یک هفته گذشته بود. هفته قبل همون پنجشنبه با هم تهران بودیم. با بچه ها رفته بودیم دعای کمیل و شام و کلی خوش گذشته بود. احسان باید میرفت هم یه سری به پسر بزرگم بزنه که آمریکا درس میخوند و هم کار کنه پول بفرسته. مهندس بود ولی هزینه زندگی زیاد بود. هر دو سخت کار می کردیم. اما خیلی راضی بودم. یه زن 41 ساله بودم با یه شوهر مومن و مهربون و بچه های خوب، تو یه خونه مال خود خودمون! داریم بالاتر ازین خوشبختی؟
دقیقا یک هفته ازون شب خوش تو تهران، کنار تخت احسان بودم تو یه بیمارستان آمریکا. دستش تو دستم بود. گفتم ازم راضی باشه. گفتم ازش راضیم. گفتم که نگران نباشه. که همه تلاشم رو میکنم بچه هامون درست تربیت بشن. گفتم... دوستش دارم…
18 سال گذشته. سارا و حسین سر و سامون گرفتن و بچه های خوبی دارن الحمدلله. رضا هم دیگه کم کم وقتشه… حلوا گرفته ام و ارزاق که پخش کنم برای سالگرد آقا احسان. برام کم نذاشت. براش کم نمیذارم.
خوندم که در اسلام آدمها مال ما نیستن. امانت هستن پیش ما. حواسمون باشه. شاید خیلی زود خدا پسشون بگیره یه عمر شرمنده باشیم…
#فاتحه
#قدر_یکدیگر_بدانیم
#آدمها_امانتن
Seems like yesterday and at the same time, a lifetime ago. 18 years! That’s how many years ago I said goodbye to my husband, Ehsan. It was Aug 30 2001, the day I went from having a secure life with my 3 kids and a loving husband to trying to keep our family together. 18 years of struggling to be both a mother & a father to my 3 kids and have everything be “normal” at home. Ehsan is very much missed-on birthdays, graduations, weddings, and all other anniversaries. But we all carry a part of him within us everyday and he lives on. Recite Fatiha please🙌🏾
خلبان عذرخواهی کرد و گفت "باور کنین من از همه شما بیشتر عجله دارم برسم خونه. سالگرد ازدواجمه!" قلبم شکست. آخه منم تو راه دیدن همسرم احسان بودم. تو راه بیمارستان…
اونروز قرار بود 6 صبح برم خارج از تهران برای کلاس آموزش زبان مدیران. پرواز به خاطر آب و هوا کنسل شد. نزدیک ظهر بود که دوست همسرم زنگ زد. گفت باید باهات صحبت کنم، درباره احسان. سارای 14 ساله و رضای 7 ساله رو برداشتم و به سرعت رفتم. دلم شور میزد. رفتیم یه کناری و یه چیزایی گفت، از کمک احسان تو جا به جایی دوستش، از وانت بار، از لیز خوردن، ازجدول … گیج بودم. هی پرسیدم. هی گفت. مرگ مغزی رو که گفت دیگه سوالی نداشتم…
دقیقا یک هفته گذشته بود. هفته قبل همون پنجشنبه با هم تهران بودیم. با بچه ها رفته بودیم دعای کمیل و شام و کلی خوش گذشته بود. احسان باید میرفت هم یه سری به پسر بزرگم بزنه که آمریکا درس میخوند و هم کار کنه پول بفرسته. مهندس بود ولی هزینه زندگی زیاد بود. هر دو سخت کار می کردیم. اما خیلی راضی بودم. یه زن 41 ساله بودم با یه شوهر مومن و مهربون و بچه های خوب، تو یه خونه مال خود خودمون! داریم بالاتر ازین خوشبختی؟
دقیقا یک هفته ازون شب خوش تو تهران، کنار تخت احسان بودم تو یه بیمارستان آمریکا. دستش تو دستم بود. گفتم ازم راضی باشه. گفتم ازش راضیم. گفتم که نگران نباشه. که همه تلاشم رو میکنم بچه هامون درست تربیت بشن. گفتم... دوستش دارم…
18 سال گذشته. سارا و حسین سر و سامون گرفتن و بچه های خوبی دارن الحمدلله. رضا هم دیگه کم کم وقتشه… حلوا گرفته ام و ارزاق که پخش کنم برای سالگرد آقا احسان. برام کم نذاشت. براش کم نمیذارم.
خوندم که در اسلام آدمها مال ما نیستن. امانت هستن پیش ما. حواسمون باشه. شاید خیلی زود خدا پسشون بگیره یه عمر شرمنده باشیم…
#فاتحه
#قدر_یکدیگر_بدانیم
#آدمها_امانتن
Seems like yesterday and at the same time, a lifetime ago. 18 years! That’s how many years ago I said goodbye to my husband, Ehsan. It was Aug 30 2001, the day I went from having a secure life with my 3 kids and a loving husband to trying to keep our family together. 18 years of struggling to be both a mother & a father to my 3 kids and have everything be “normal” at home. Ehsan is very much missed-on birthdays, graduations, weddings, and all other anniversaries. But we all carry a part of him within us everyday and he lives on. Recite Fatiha please🙌🏾
۲۰.۶k
۰۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.