پارت 3
پارت 3
#قاتل_من
+خب خب ات خانم رسیدیم....
ات: چییی؟ کجاا؟ منو کجااوردید؟؟
+عجله نکن بزودی میفهمی....چشماشو باز کن...
ویو ات:
بدنم میلرزه احساس ضعف شدیدی میکنم تو این فاصله ک قرار بود بیام اینجا چشمام بسته بود و اصلا حالیم نبود اطرافم چ خبره چند بار سعی کردم ازشون بپرسم ک دارن منو کجا میبرن ولی هیچکدومشون بع خودش اجازه نمیداد جواب سوال منو بده..... من فقط راه میرفتم ک ممکن بود هر لحظه پام پیچ بخوره و بیافتم... که یهو اون مرد عوضی با صدای چندش اورش و با حالت تمسخر گفت ات خانم رسیدم.... چشاشو باز کنید....
خیلی ترسیده بودم پاهام سست شده بود آخ اینجا کجا بود؟
اون یارو اومد چشامو باز کرد برای چند لحظه چشام فقط تار میدید باورم نمیشد یه اتاق خراب شده بود ک بدون هیچ فرشی یا حتی صندلی ک آدم بتونه روش بشینه این انسانیته ک یه آدمو اینجا زندانی کنن
+هی هی باتوام عااا حواست کجاست؟
ات : با صدای اون یارو ب خودم اومدم ولی دیگ حتی توان حرف زدنم نداشتم
+موش زبونتو خورده احیانا؟
ات : با چشمای پر اشک نگاش کردم و گفتم گمشید بیرون بیشرفاا همتون یه مشت اشغالیت
که بوی از انسانیت نبردین.... برید ب درک واصل شید هم خودتون و هم اون رئیس احمقتون....
+خفهههه شوووو هرزه
_ات : نهههههه نهههههه نهههه
ویو ات: خودمم نمیدونم ک این شجاعت یهو از کجا اومد و این حرفا را زدم)
وقتی اون حرف و زدم اون یارو بشدت عصبانی شد ک دستشو بلند کرد که بم سیلی بزنه....
همینطور ک جیغغ میکشیدم که بم سیلی نزنه از پست دستش توسط یه یک نفر گرفته شد....
اگه دوست داشتید لایک کنید 🥰
#قاتل_من
+خب خب ات خانم رسیدیم....
ات: چییی؟ کجاا؟ منو کجااوردید؟؟
+عجله نکن بزودی میفهمی....چشماشو باز کن...
ویو ات:
بدنم میلرزه احساس ضعف شدیدی میکنم تو این فاصله ک قرار بود بیام اینجا چشمام بسته بود و اصلا حالیم نبود اطرافم چ خبره چند بار سعی کردم ازشون بپرسم ک دارن منو کجا میبرن ولی هیچکدومشون بع خودش اجازه نمیداد جواب سوال منو بده..... من فقط راه میرفتم ک ممکن بود هر لحظه پام پیچ بخوره و بیافتم... که یهو اون مرد عوضی با صدای چندش اورش و با حالت تمسخر گفت ات خانم رسیدم.... چشاشو باز کنید....
خیلی ترسیده بودم پاهام سست شده بود آخ اینجا کجا بود؟
اون یارو اومد چشامو باز کرد برای چند لحظه چشام فقط تار میدید باورم نمیشد یه اتاق خراب شده بود ک بدون هیچ فرشی یا حتی صندلی ک آدم بتونه روش بشینه این انسانیته ک یه آدمو اینجا زندانی کنن
+هی هی باتوام عااا حواست کجاست؟
ات : با صدای اون یارو ب خودم اومدم ولی دیگ حتی توان حرف زدنم نداشتم
+موش زبونتو خورده احیانا؟
ات : با چشمای پر اشک نگاش کردم و گفتم گمشید بیرون بیشرفاا همتون یه مشت اشغالیت
که بوی از انسانیت نبردین.... برید ب درک واصل شید هم خودتون و هم اون رئیس احمقتون....
+خفهههه شوووو هرزه
_ات : نهههههه نهههههه نهههه
ویو ات: خودمم نمیدونم ک این شجاعت یهو از کجا اومد و این حرفا را زدم)
وقتی اون حرف و زدم اون یارو بشدت عصبانی شد ک دستشو بلند کرد که بم سیلی بزنه....
همینطور ک جیغغ میکشیدم که بم سیلی نزنه از پست دستش توسط یه یک نفر گرفته شد....
اگه دوست داشتید لایک کنید 🥰
۴.۳k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.