هزاران شب گذشت
هزاران شب گذشتُ
جانِ شیرینم نیامد باز
هزاران شب گذشتُ
درد دیرینم نشد درمان
هزاران شب گذشتُ
اشک فرهادم، نیامدبند
هزاران ساعتم رفتُ
منْ بیچاره اندر پیچ هرکوچه
گذشتم لیک شیرین جان نیکو رو
به سان ابر پاییزان نیامدباز
هزاران شب
هزاران صبح
هزاران ساعت بد یمن
گذشتُ عشق دیرینم نیامدباز
هزاران روز و شب رفتُ
من سرگشته و حیران
چو باغی بی ثمر،بی برگ
چو خاکی بی علف ،بی رنگ
همه،عمر گرانم رفت
همه،زور و توانم رفت
همه عمر و همه جان و همه گنج
برفت از کف ولیکن
جان شیرینم نیامد باز
نیامدباز و
من افسرده حال و دل غمین و دیده پرآب
هنوزم غرق در
رویای نیکو روی
نیکو خوی
نیکو منظرم هستم
جانِ شیرینم نیامد باز
هزاران شب گذشتُ
درد دیرینم نشد درمان
هزاران شب گذشتُ
اشک فرهادم، نیامدبند
هزاران ساعتم رفتُ
منْ بیچاره اندر پیچ هرکوچه
گذشتم لیک شیرین جان نیکو رو
به سان ابر پاییزان نیامدباز
هزاران شب
هزاران صبح
هزاران ساعت بد یمن
گذشتُ عشق دیرینم نیامدباز
هزاران روز و شب رفتُ
من سرگشته و حیران
چو باغی بی ثمر،بی برگ
چو خاکی بی علف ،بی رنگ
همه،عمر گرانم رفت
همه،زور و توانم رفت
همه عمر و همه جان و همه گنج
برفت از کف ولیکن
جان شیرینم نیامد باز
نیامدباز و
من افسرده حال و دل غمین و دیده پرآب
هنوزم غرق در
رویای نیکو روی
نیکو خوی
نیکو منظرم هستم
- ۳۱۷
- ۲۷ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط