بسم رب الشهداء
بسم رب الشهداء...
روز سه شنبه بود با حسین برادرم تو حرم امام رضا بودیم گرم صحبت بودیم که تو لابه لایی حرف هامون حرف آقا قدیر شد(تقریبا دو ماهی می شد ندیده بودیمش،آخرین باری که از سوریه برگشته بود به خاطره آپاندیسش چند روزی بیمارستان بستری بود منم قرار بود با پیمان برم ملاقاتش ولی پشت گوش می انداختم به خاطره مشغله فراوان که داشتم)حرفمون در مورد زیارت عاشورا خوندن آقا قدیر بود که خیلی خاص و زیبا زیارت عاشورا رو می خوند،که اینقد راجبش صحبت کردیم که من یهو دلم براش تنگ شد، جوری که به حسین گفتم،اگه این دفه از سوریه برگشت چند ثانیه محکم بغلش می کنم،تا دلتنگیم بر طرف بشه،بعد از نماز و مغرب و عشاء بود که برگشتیم هتل داخل اتاق بودیم که تلفن همراه حسین زنگ خورد کسی اون ور خط بود آقا حمید یکی از دوست های مشترک ما و آقا قدیر بود،موقع حرف زدن حسین من توجه ام به چهره حسین جلب شد که یه غمی تو چهره ش بود....
گوشی رو که قطع کرد ازش پرسیدم حسین چی شده؟؟حسین جوابی نداد،دوباره پرسیدم حسین چی شده؟؟؟حسین تو صورتم نگاه کرد و آروم گفت:آقا قدیر شهید شده......
من باورم نشد،خشکم زد گفتم امکان نداره،از استرس و اضطراب به سمت حرم امام رضا رفتیم،اونجا بود که دوباره آقا حمید زنگ زد و خبر قطعی شهادت آقا قدیر رو داد......
دقیقا روزی که بهش فکر کرده بودیم و راجبش حرف زده بودیم و من گفته بودم که این دفه اگر دیدمش بغلش می کنم همون روز شهید شد...
و حسرت بغل کردن آقا قدیر بر دل من و خیلی های دیگه موند.....
کاش قدر لحظه های که کنارش بودم کنارش سینه زدم کنارش برا ارباب بی کفن گریه کردم رو بیشتر می دونستم....
آقا قدیر می دونم جات خوبه،سلام ما رو به ارباب بی کفن مون برسون...
دلتنگتم....
علی اصغر پاشازاده...
شهادت جامونده هاصلوات...
روز سه شنبه بود با حسین برادرم تو حرم امام رضا بودیم گرم صحبت بودیم که تو لابه لایی حرف هامون حرف آقا قدیر شد(تقریبا دو ماهی می شد ندیده بودیمش،آخرین باری که از سوریه برگشته بود به خاطره آپاندیسش چند روزی بیمارستان بستری بود منم قرار بود با پیمان برم ملاقاتش ولی پشت گوش می انداختم به خاطره مشغله فراوان که داشتم)حرفمون در مورد زیارت عاشورا خوندن آقا قدیر بود که خیلی خاص و زیبا زیارت عاشورا رو می خوند،که اینقد راجبش صحبت کردیم که من یهو دلم براش تنگ شد، جوری که به حسین گفتم،اگه این دفه از سوریه برگشت چند ثانیه محکم بغلش می کنم،تا دلتنگیم بر طرف بشه،بعد از نماز و مغرب و عشاء بود که برگشتیم هتل داخل اتاق بودیم که تلفن همراه حسین زنگ خورد کسی اون ور خط بود آقا حمید یکی از دوست های مشترک ما و آقا قدیر بود،موقع حرف زدن حسین من توجه ام به چهره حسین جلب شد که یه غمی تو چهره ش بود....
گوشی رو که قطع کرد ازش پرسیدم حسین چی شده؟؟حسین جوابی نداد،دوباره پرسیدم حسین چی شده؟؟؟حسین تو صورتم نگاه کرد و آروم گفت:آقا قدیر شهید شده......
من باورم نشد،خشکم زد گفتم امکان نداره،از استرس و اضطراب به سمت حرم امام رضا رفتیم،اونجا بود که دوباره آقا حمید زنگ زد و خبر قطعی شهادت آقا قدیر رو داد......
دقیقا روزی که بهش فکر کرده بودیم و راجبش حرف زده بودیم و من گفته بودم که این دفه اگر دیدمش بغلش می کنم همون روز شهید شد...
و حسرت بغل کردن آقا قدیر بر دل من و خیلی های دیگه موند.....
کاش قدر لحظه های که کنارش بودم کنارش سینه زدم کنارش برا ارباب بی کفن گریه کردم رو بیشتر می دونستم....
آقا قدیر می دونم جات خوبه،سلام ما رو به ارباب بی کفن مون برسون...
دلتنگتم....
علی اصغر پاشازاده...
شهادت جامونده هاصلوات...
- ۵.۲k
- ۰۶ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط