قصه این است

قصه این است
روبروی هزار آیینه هم که بایستم
تصویر تو را می بینم.
ترجیع بند دلم شده ای نازنین!
می روم و می آیم و از تو می نویسم
گرچه فاصله ی بین ما اندک نیست
و دست دلم به تو نمی رسد
هر بار که ماه را ببینم آرام می شوم
دلخوش به اینکه آسمان ما یکی است


#ماندانا_پیرزاده
دیدگاه ها (۴)

در تو دریای آرامی ست،در من کشتی کوچکیکه بر آب های تو سفر می ...

بخوان به معراج آغوشت مرا که سرزمین این کولیاز مرز نفس های تو...

به دو صد بام برآیم به دو صد دام در آیمچه کنم آهوی جانم سر صح...

از حالِ دِل و دیده مَپُرسید که چون شُد؟خون شُد دل و از رهگُذ...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط