کنار تختش ایستاده ام

کنار تختش ایستاده ام
نفس می گیرد پیرمرد
صدایش از دور می اید
خسته تر از بید
خشن نه از کید

پیداست مسافری گم شده در نوایش
برنا
عاشق
خام و نابلد
در سرش هوایی بسیار بوده
گنگ می گوید خانه ای داشته
دختر همسایه ای "مریم
کفتر جلد نشده بهانه
سربه هوا سر از بام دراورده
دختری را میبیند لب حوضی
دلبر
دلربا
دل ارا
دویده است کودکی را
نگاهش میکند
سرفه ای بی محل
تا اب می اورم "...
پیرمرد رفت
با خودش برد داستان مریم را
یخ بست اب در دستم
قصه برای من ناتمام
پیرمرد اما اخر داستانش همان شروع زیبا بود
"نگاه مریم"

#امیرعلی_قربانی
دیدگاه ها (۷)

شعر یعنی طرز برخورد من و چشمان توفتنه انگیزد به جانم شورٍ در...

اسب نیامدن را زین کرده می تازی دور شدن راپایان "سرانجام تمام...

#وال_تنها#اوای_تنهاییداستان ان وال تنها را شنیدیبخاطر فرکانس...

به خیابان بیابا خود گل هم بیاوروعده گاهی گر نیست گورستان بسی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط