یادش بخیر
یادش بخیر....
آره،یاد عزیزجون و تمام خاطراتی که برام بجا گذاشت و دیگه خبری ازش نیست بخیر🌿
.
خونه ی ما، خونه بالاییِ عزیز جونم بود
مامانم سرکار میرفت و منم بخاطر دور بودن مهدکودک باید میموندم پیش عزیز جون.
اون موقع ها خبری از نون فریزری و پنیر خامه ای و ادا اصولای الان نبود.
صبح به صبح که مامان میرفت، به عزیز تاکید میکرد که( عزیز،بیزحمت به آزاده،هندونه نده؛
نه که دستشویی تو حیاط بود مامان سختش بود دائم ببره و بیاره.)
آره،عزیز زنبیل پلاستیکی اش رو برمی داشت و با هم راهی مغازه مش قنبر میشدیم برای خرید سبزی و میوه.
یه هندونه تپل که صدای طبل توخالی بده برمیداشتیم و نون داغ و پنیرِ باز ،هم میخریدیمو و خودمونو به یه صبحانه عالی دعوت میکردیم.
عزیزم هندونه رو از وسط نصف میکرد و با قاشق میذاشت جلوم و منم زیر باد کولر ،کنار جعبه های گرویی نوشابه با بوی سبزی ای که عزیز داشت پاک میکرد تا واسه ظهر، قرمه بار بذاره، هندونه رو تا تهش نوش جان میکردم؛
دلم واسه خیلی چیزا تنگ شده
بوی پیراهنش، بوی لحاف و تشکی که خودش دوخته بود و همیشه خنک بود و میخزیدم توش و کیف میکردم،بوی قرمه هاش، غذاهاش، چاییاش،صداش،لهجه شیرینش و حتی بقال سر کوچه که میرفتم شیشه نوشابه ها رو بهش بدم و همیشه می پرسیدم آقا این آدامس ده تومنیا چنده،تنگ شده،خیلی تنگ....
صدای مامانم هنوز تو گوشمه که با لحن اعتراض و کشدار میگفت:عزیییییییز ،تو دوباره به آزاده هندونه دادی؟
. #فیروزخانه_حکمت
🍃🌸
آره،یاد عزیزجون و تمام خاطراتی که برام بجا گذاشت و دیگه خبری ازش نیست بخیر🌿
.
خونه ی ما، خونه بالاییِ عزیز جونم بود
مامانم سرکار میرفت و منم بخاطر دور بودن مهدکودک باید میموندم پیش عزیز جون.
اون موقع ها خبری از نون فریزری و پنیر خامه ای و ادا اصولای الان نبود.
صبح به صبح که مامان میرفت، به عزیز تاکید میکرد که( عزیز،بیزحمت به آزاده،هندونه نده؛
نه که دستشویی تو حیاط بود مامان سختش بود دائم ببره و بیاره.)
آره،عزیز زنبیل پلاستیکی اش رو برمی داشت و با هم راهی مغازه مش قنبر میشدیم برای خرید سبزی و میوه.
یه هندونه تپل که صدای طبل توخالی بده برمیداشتیم و نون داغ و پنیرِ باز ،هم میخریدیمو و خودمونو به یه صبحانه عالی دعوت میکردیم.
عزیزم هندونه رو از وسط نصف میکرد و با قاشق میذاشت جلوم و منم زیر باد کولر ،کنار جعبه های گرویی نوشابه با بوی سبزی ای که عزیز داشت پاک میکرد تا واسه ظهر، قرمه بار بذاره، هندونه رو تا تهش نوش جان میکردم؛
دلم واسه خیلی چیزا تنگ شده
بوی پیراهنش، بوی لحاف و تشکی که خودش دوخته بود و همیشه خنک بود و میخزیدم توش و کیف میکردم،بوی قرمه هاش، غذاهاش، چاییاش،صداش،لهجه شیرینش و حتی بقال سر کوچه که میرفتم شیشه نوشابه ها رو بهش بدم و همیشه می پرسیدم آقا این آدامس ده تومنیا چنده،تنگ شده،خیلی تنگ....
صدای مامانم هنوز تو گوشمه که با لحن اعتراض و کشدار میگفت:عزیییییییز ،تو دوباره به آزاده هندونه دادی؟
. #فیروزخانه_حکمت
🍃🌸
- ۵.۳k
- ۰۲ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط