قول های باران

قٓـول های بارانـے
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵᷼⏜۪۪︵᷼
ده سال بعد، برج سئول ویم مثل یک شمشیر شیشه‌ای به آسمان می‌رسید. یوری، حالا با کت و دامن مشکی برازنده و نگاهی که خستگی و جاه‌طلبی را یکجا حمل می‌کرد، از لیموزین پیاده شد. شرکت طراحی «آرک» نوپایش، در کمتر از سه سال به یک غوغا تبدیل شده بود. امروز، روز امضای قرارداد همکاری با «گلوبال تک» بود. تاج پیروزی.
اما در آسانسور شیشه‌ای که به سمت طبقه هشتاد و پنجم صعود می‌کرد، قلبش بی‌دلیل تند زد. بازتاب خودش را در شیشه دید: زنی مصمم، با ترک‌های کوچک دور چشم. یک نام، مثل زمزمه‌ای از گذشته، در ذهنش رد شد: کیم جونگکوک. شنیده بود که در «گلوبال تک» است. شاید همکار آینده‌اش باشد؟ لبخند زد. پسر همسایه‌ی خجالتی قدیم...
در اتاق کنفرانس، پشت میز طولانی شیشه‌ای، مردی پشت به او، به پنجره‌های تمام‌قد شهر را تماشا می‌کرد. خطوط شانه‌هایش در کت خاکستری ابریشمی، گسترده و مسلط بود.
=آقای جئون جونگکوک، مدیر بخش سرمایه‌گذاری خطرناک گلوبال تک
منشی معرفی کرد.
مرد به آرامی چرخید.
نفس یوری در سینه حبس شد.
این آن پسر بامزه با موهای آشفته نبود. این یک غریبه کامل بود. صورتش خطوط تیز و مردانه پیدا کرده بود، بینی بلند، لب‌های نازک و جمع‌شده. اما چشمانش... همان چشم‌های تیره و متمرکز بود. حالا، اما سرد و غیرقابل نفوذ، مثل سطح یک دریاچه یخ‌زده.
√یوری-سی
این را گفت. صدا، عمیق و رزونان، مثل ارتعاش یک سیم پایین پیانو. هیچ نشانی از شناخت یا شادی در آن نبود. √بفرمایید بنشینید. وقت ما محدود است.
و همینطور شروع شد. سه ساعت مذاکره بی‌امان. جونگکوک هر عدد، هر طرح، هر استراتژی بازاریابی را با چاقوی منطق می‌برید. گاهی سوالاتی می‌پرسید که عمق ترس‌های مخفی یوری را نشانه می‌رفت. انگار همه چیز را درباره «آرک» می‌دانست. انگار سال‌ها آن را زیر میکروسکوپ گذاشته بود. وقتی یوری با آخرین اسلاید، چشم‌نواز و پرزرق‌وبرق، ارائه را تمام کرد، جونگکوک لحظه‌ای سکوت کرد. انگشتان بلندش روی میز ضرب گرفت.
√پروژه‌ات... احساسی است
گفت سرانجام
√زیبا ولی شکننده. مثل یک حباب صابون.
یوری مشت‌هایش را زیر میز گره کرد.+این احساس سه جایزه بین‌المللی برده.
جونگکوک نگاهش را بر او دوخت. ناگهان، گوشه لبش — فقط یک گوشه — بالا رفت. یک حرکت کوچک، مثل پرتاب سنگی به درون آن دریاچه یخ‌زده.
√همان دختر سرسخت قدیمی
زمزمه‌ای کرد که فقط یوری شنید. سپس بلند گفت
√پیشنهاد من این است گلوبال تک، "آرک" را به طور کامل خریداری می‌کند. تو می‌مانی به عنوان مدیر خلاقیت... البته تحت نظارت مستقیم من.
خرید؟ این خیانت بود. این نابودی تمام رویاهایش بود.
+شرکت من فروشی نیست
گفت در حالی که صدایش از خشم می‌لرزید.
جونگکوک از جا بلند شد. قدش حالا تحمیل‌کننده بود. به آرامی دور میز آمد و در فاصله‌ای خطرناک از او ایستاد. نگاهش از صورت یوری به دست‌های لرزان او لغزید.
√همه چیز قیمتی دارد، یوری-سی
گفت، صدایش حالا نرم‌تر، تقریباً مرموز. √حتی چیزهایی که فکر می‌کنی مالک آن‌ها هستی.
و سپس، بدون خداحافظی، اتاق را ترک کرد. چرم، چای سبز، و ردی از تهدیدی که هنوز شکل نگرفته بود، این ها تنها باقی مانده از او بود.
یوری تنها ماند، با قلب‌تپشی که از خشم یا چیزی دیگر بود که جرأت نمی‌کرد نام ببرد. بازی شروع شده بود. اما او هنوز نمی‌دانست که مهره‌اش را سال‌ها قبل، در یک روز بارانی، به دست آن پسر داده بود.
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵᷼⏜۪۪︵᷼
#بی_تی_اس
#فیک #سناریو
#جونگکوک #رمان
دیدگاه ها (۰)

قٓـول های بارانے𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌...

تیـزر رمٓـان قـول هآی بـارانی︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ...

رمانتیک ترین دریاچه جهاندریاچه بلد (bled lake) یکی از بهترین...

ماسه ها قهوه ای رنگ به دخترک احساسی فراتر از ارامش میبخشیدند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط