عشق_دیوونه_من. ۴_Part

رفتم سمتشون که نگاهشون برگشت سمتمومنم بی توجه بهشون راه افتادم که اوناهم همینکاروکردنورفتیم داخل وبایه فضای مجللویه مهمونیه پرزرقوبرق مواجه شدیم،اون دوتاکه قبلابه اینجااومده بودن خودشون میدونستم اتاق رختکن کجاسورفتن پالتووکیفشونوبزارن ولی من چون فقط کیفم بوددیگه برای همونم زیادزحمت نکشیدمویه گوشه ازسالن عمونجانشستم تابیان که یهودیه پسرخیلی خوشتیپوسرزنده بایه قیافه ی شیطون به سمتم اومدوگفت:سلام
+سلام،بفرمایین.
_منونمیشناسی؟
+چی؟
_هیچی ولش کن،چخبر؟
+سلامتی شمامنومیشناسید؟
_خب،یه چندباری ازتوی عکس شمارودیدم.
+آهان.
برق چشماش جوری بود که ادمومسخ خودش میکردبااون هیکل بی نقصوروفرمشوپوست سفیدمهتابیش که چشم ادمومیزدخیلی توچشم بود،یه کتوشلوارمایل به طوسی پررنگ پوشیده بودبایه پیراهن سفید،خیلی شیکوجالب بود.
یه جورایی اولین پسری بود که نظوچرموجلب کرد،
_ببخشید؟تموم شد؟
+چی؟
که خندیدوگفت:هیچی.
ویهودیجی اعلام کردوقت خوش امدگوییه واونم رفت روسن پیش خانم یو که ابروهام ناخداگاه پریدبالا،یاخدااینه پسرخانم یو؟واااییی،اصلافکرنمیکردم اینقدرخوشتیپ باشه.
خانم یو:سلام به همگی مهمونای عزیزامروزهمونطورکه می‌دونید جشن خوش امدگویی به پسرعزیزم یورامه.
اوه پس اسمش یورامه،هه قشنگه.
خلاصه خیلی برای تکراری دیگه هم زدوبعدشم هردوازسن اومدن پایینورقتن برای خوشامدگویی به مهمونایی که تازه اومده بودن،ولی نمی‌دونم چرا هنوزم چشم اون پسره که حالا فهمیدم اسمش یورامه رومن بودواین خیلی برام عجیب بود.دلم میخواست بدونم چرااصلااونموقع اومدپیشم(خیلی زیادی کنجکاوم)همینجوری داشتم فکرمیکردم که خانم یورودیدم داشت میمدسمتمون،وای خدای من چقدرغرق افکارم بودم که حتی نفهمیدم یونجی واون زن به اصطلاح مادرم اومدن پایین،خانم یوبهمون رسیدو:اوه،سلام خانماااااچه خبر؟بهتون که خوش میگذره،میخواستم پسرموبهتون معرفی کنم،وبعدش اشاره کردپسرش بیاداینجااوتم اومدوخانم یوروبه یورام کردوبعدش مارومخاطب قراردادو:معرفی میکنم،پسرم یورام.
یورام:خوشبختم.
اون زن ویونجی باهاش احوال پرسی کردنوخ.دشونومعرفی کردنورسیدبه من،
_من یورامم.
+می‌دونم.
_خب ولی من اسم تورونمیدونم.
+منم یوری هستم،لی یوری.
_خوشبختم.
+منم همینطور.



دوستان
دیدگاه ها (۰)

دوستان پارتارودیدید؟چطوربودن؟نظربدیدببینم خوشتون اومده یانه....

عشق_دیوونه_من ۳_Part

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط