قلب سیاه نشان سرخ

پارت نمیدونم چند




سارا:

از اومدن اون دوست دراز جونگکوک دو سه روزی میگذشت
اصلا باهاش حال نمیکنم
جونگکوک رفته بود بیرون و من به امید اینکه اون پسر هم باهاش برده با یک دامن و کراپ تنگ اومدم بیرون و وارد پذیرایی شدم تا اجوما رو صدا بزنم
ولی وقتی وارد پذیرایی شدم دوتا چشم خمار و قهوه‌ای روی بدنم زوم شد
اول تعجب کردم و توی شک رفته بودم
ولی سریع خودمو جمع و جور کردم و برگشتم که راهی که اومدم رو برگردم
ولی تا خواستم از پله ها بالا برم دستم کشیده شد و محکم به سینه پهن اون پسر برخورد کردم
سارا:«اییی...دردم اومد وحشی »
ولی تا لهن اغواگرانه‌ی کنار گوشم دوستم به وضوح صدای تپش قلبم که عین تلنبه توی مغزم اکو میشد رو بشنوم
تهیونگ:«هی دختر کوچولو....تو که تازه اومدی پیش من داری کجا میری ؟»
داشتم توی دلم خدا خدا میکردم تا جونگکوک از راه برسه
از همون اول معلوم بود رفیقش سادیسم داره
سارا:«ول..ولم کن »
ولی تا خواستم یک کلمه دیگه بگم دیدم منو روی دوشش گذاشته و سمت اتاق خودش میبره
هرچقدر به کمر و کتفش زدم هیچ ری اکشنی نشون نداد
تا به جلوی در اتاقش رسید و خواست در رو باز کنه صدایی که واقعا برای اولین بار از شنیدنش خوشحال بودم
به گوشم خورد
جونگکوک :«داری چیکار میکنی تهیونگ ؟»
.
.
.
دیدگاه ها (۰)

قلب سیاه نشان سرخ

قلب سیاه نشان سرخ

قلب سیاه نشان سرخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط