عشق پنهان♡
یونا ویو:
به محض اینکه رفتم سمت دفتر رئیس خانمی که فکر کنم منشی قبلی بود اومد و ..
خانمه: دخترم فکر کنم آقای کیم امروز بازرسی داشتن پس نیومدن ..تو هم برو خونه استراحت کن
یونا
راستش یکم وقتی گفت که امروز باید برم خونه اعصابم خرد شد چون خیلی هیجان داشتم که آقای کیم رو ببینم
بقیه هی میگفتن رئیس سختگیریه و هی گیر میده و خیلی گند اخلاقه برای همین منم فضولیم گل کرده بود...
تو همین فکرا بودم که از شرکا بیرون اومدم و رفتم ماشینم رو از پارکینگ در آوردم و شروع کردم رفتن به خونه اما یادم افتاد که مامانم گفته بود برای شام دوکبوکی و نودل بگیرم برای همین کنار یه سوپر مارکت پارک کرد و پیاده شد و توی راه
که داشت به دوستش لیا پیام میداد ...
رایتر ویو(منظورم خودمه:):
یونا از ماشینش پیاده شد و ماشین رو قفل کرد و توی راه که داشت از جاده رد میشد و با لیا چت میکرد ناگهان یه ماشین بهش خورد و آخرین صحنه ای که دید جیغ و فریاد کسایی بودن که داشتن از اونجا رد میشدن و داشت به سمتش میومدن و ناگهان سیاهی...
بعد از یه مدت که اصلا نمیدونست چقد بود یه تصاویر نامعلوم از یه دختر دبیرستانی اومد جلو چشماش نمیدونست اون کیه تا اینکه یه نفر توی خیالش اون وخته و صدا زد...
اون یه نفر:یونا...
بچه ها به نظرتون چه اتفاقی می افته؟؟؟
عاشق همتونم و مرسی بابت حمایتتون
بوس به همتون💕💕💕
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.