رماندریا

رمان:دریا

پارت:یک


خواستیم برای اولین بار بریم با بچه ها بریم دریا
آسیه:دوروک زود وسیلتو جمع کن بریم زود
دوروک:اومدم اومدم بریم
آسیه: افرا تو و اگولجان نمیاد
افرا:نه ما می‌خوایم بریم کافه
آسیه:لیلا تو و یاسمین چی
لیلا:نه ما نمیای می‌خوام بریم خونه یاسمین درس بخونیم
آسیه: باشه هر جور راحتید
دوروک: زود بیا بریم اسیه دیر کردیم
تند تند دوییدن و رسید ب دریا
سوسن و عمر برک و ایبیکه زود رسیده بودند
سوسن:بقیه نیومدن
اسیه:نه نیومدن
ایبیکه:بچه ها بریم از اون مغازه روبرویی لباس شنا بگیریم
آسیه:وای اره بریم
بچه ها لباس خریدن و رفتن تو آب
سوسن:دخترا بریم تو اون عمق دریا
ایبیکه:اره بریم
دوروک:دخترا غرق می‌شود
سوسن:ما هممون شنا بلدیم فکر نکنید فقط شما پسرا بلدید
عمر:خب باشه ولی مواظب خودتون باشید
ایبیکه:باشه بابا
سوسن:بریم
رفتن جلو از پسرا خیلی دور شدن
سوسن:من میرم جلو تر
آسیه: گم نشی
سوسن:نه بابا
ایبیکه:مواظب باش
سوسن:باشه من رفتم
دو دقیقه بعد
سوسن:بچه هااااااااااااااااااااااااااااا
پارت بعد رو بزارم یا نه
۲۰ لایک و بعدی رو میزارم
دیدگاه ها (۱۳)

حمایتم کن

حمایت کن

ایلول

اسدورم

از حسودی جر بخوریم نه نخنده...#عمر #سوسن #کاردشلریم #یازگی #...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط