بسم ربالشهداوالصدیقین

بسم رب الشهدا و الصدیقین

🌷 #مـعـرفـی_شــهــدا

شهید عبدالمطلب اکبری
تاریخ شهادت :1365/12/04

#خــاطــره_شــهــیـــد

آمد کنارم نشست و گفت: «حاج آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟»
گفتم: «بفرمایید»
عکس یه جوون بهم نشون داد و گفت: «اسمش عبدالمطلب اکبری بود. زمان جنگ توی محله‌ی ما مکانیکی می‌کرد و چون کر و لال بود خیلی‌ها مسخره‌اش می‌کردند. یک روز با عبدالمطلب رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش "غلامرضا اکبری".
عبدالمطلب کنار قبر پسر عمویش با انگشت یک چارچوب قبر کشید و رویش نوشت: "شهید عبدالمطلب اکبری".
ما تا این کار او رو دیدیم زدیم زیر خنده و شروع کردیم به مسخره کردنش. عبدالمطلب هم وقتی دید مسخره‌اش می‌کنیم و به او می‌خندیم بنده خدا هیچ نگفت.
فقط نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشته‌اش را پاک کرد.
بعد سرش را انداخت پائین و آرام از کنارمان بلند شد و رفت.
 فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگر ندیدیمش.
۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش را آوردند.
جالب اینجا بود که دقیقا همان‌جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش را کشیده بود و ما مسخره‌اش کرده بودیم.
وصیت نامه‌اش خیلی سوزناک بود
👇💔

" بسم الله الرحمن الرحیم "
یک عمر هر چی گفتم به من می‌خندیدند.
یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم، فکر کردند من آدم نیستم و مسخره‌ام کردند.
یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان عج حرف می‌زدم.
آقا خودش بهم گفت: تو شهید می‌شی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد.»
راوی
حجت‌الاسلام انجوی نژاد
#جان_فدا
#جانفدا۰۱۲۰
#حاج_قاسم
#شهید_عزیز
#قهرمان_من
#مرد_میدان
#قصاص_عادلانه
#شهید_سلیمانی
#قهرمان_سلیمانی
#قاسم_ابن_الحسن
#مرگ_بر_اسراییل 🔥
#جان_داده_جاویدان
#زنده_ایم_به_قصاص
#جانفدا_0120_قاسم_بن_الحسن
#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#hero
#Janfadaa
#baghdad0120
#down_with_israel
دیدگاه ها (۰)

🌹⚜~•°•°•⚜🕌⚜•°•°•~⚜🌹*عاشقان وقت نماز است* 📿🕌📿*📣 اذان میگویند...

✨🔰اعلام آمادگی 10 کشور عربی از رسمی کردن روابط خود با سوریهت...

💔😭بدم المظلوم عجل الولیک الفرج💔بدم المظلومسرکن شب غیبتش خدا....

در آخرالزمان و نزديک شدن زمان موعود قيامت يا زمان ظهور حضرت ...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_280با صداش کل ترسام فر...

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

ویو ا /تکه یهو دستش رو گذاشت روی رون پام و فشار داد و گفت بی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط