در عوض شر را بمب و موشک می زد و صدای آژیر خطر مدام ...

🌺در عوض شھر را بمب و موشک می زد و صدای آژیر خطر مدام درگوشمان می پیچید. اقوام ما اراک و ھمدان بودند. اصلا دلم راضی نمی شد.
اندیمشک را ول کنم و بروم آنجا.

🌺شوھرم عضو بسیج بود. شب ھاتوی مساجد و خیابان ھا پست می داد. خودم ھم نمی توانستم بروم جبهه. پتو می شستم. زمستان ھا خرما و تابستان ھا آب لیمو و شکر می خریدیم و می فرستادیم برای رزمنده ھا. ھمین کارھا باعث می شد ته دلم راضی باشم و مطمن بشوم خداوند بچه ھایم را از خطر بمب وموشک حفظ می کند.

🌺رادیو و تلویزیون مدام از پیروزی ھای رزمنده ھا خبر می دادند. نذر کردم اگر خرمشھر آزاد شود گوسفندی قربانی کنم.
گوسفند را ھم خریدم و توی حیاط بستم. چند روز بعد، تلویزیون اعلام کرد:«خرمشھرآزاد شد.» در لحظه قاسم آن را ذبح کرد.

#بریده_کتاب
#حوض_خون
دیدگاه ها (۰)

🌺چند روز خیلی بھش اصرار کردم:«دا، من رو با خودت ببر.» گفت:«...

🌺خیلی دوست داشتم شھید بشوم، اما نشدم. صدّام تانک و توپ و موش...

🌺کتاب حوض خون؛ روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس ب...

معرفی کتابسال هاست در روضه سقا به این اتفاق به ظاهر کوتاه ام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط