p9

تو راه همینجور کرم میزدم به به صورتم که جیمین آینه ماشین رو داد بالا (زیبای حقیقی😂) و گفت:
جیمین: فکر کنم برای اون پسره انقدر آرایش میکنی هوم؟
ا.ت: نه خیرم تو خفه شو پسره ی عبدل آبادی چلغوز
یهو کمرم رو گرفت و منو به خودش نزدیک کرد
جیمین: دفعه اول و آخرت باشه با من اینطوری حرف میزنیا
ا.ت: چرا یه جوری حرف میزنی
جیمین: چه جوری حرف میزنم برو سر کلاست الاناس که معلمت بیاد
ا.ت: با...باشه
از جیمین خدافظی کردم و رفتم تو حیاط مدرسه که مین هو(همون پسره که به ا.ت پیام داده بود)رو دیدم رفتم پیشش:
ا.ت: سلام عزیزم
مین هو: سلام بیب
$: مین هو دستش رو انداخت دور گردن ا.ت و ا.ت هم پشتش رو نگاه کرد دید جیمین هنوز نرفته و بد نگاش میکنه
.............
رفتیم سر کلاس یونجی و یونا رو دیدم
ا.ت: سلام بچه ها یوری کو پس؟
یونجی و یونا: سلام خرشانسعلی😂یوری که میدونی همیشه دیر میاد
ا.ت: آها آره یادم نبود
دیدم جیمین پیام داد
جیمین: فکر نکن نفهمیدم پسره رو بغل کردی
ا.ت: به عنم
جیمین: بزار بیام دنبالت دارم برات
ا.ت: گگگگ تو گوه میخوری کاری به من داشته باشی
دیدگاه ها (۳)

p10

ادامه پارت 10

p8

1 . دس شوما درد نکنه2 . ممنون3 . مگه عکسم رو دیدی اسکول4 . ه...

پارت ۴۴ فیک ازدواج مافیایی

⁴³کوکبرگشتم به بخش کار خودم و تو دفترم نشستم ده دقیقه بعدتق ...

پارت ۴۵ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط