مژه های خیص🌚🖤
#مژه_های_خیص🌚🖤
PArt37
______________________
دیانا: بش توجه نکردم عز کلبه رفتم بیرون رو ماسه ها کنار ارسلان نشصم.....
ارسلان: چدوری
دیانا: خبم ت خبی
ارسلان: دیا...!
دیانا: جونم
ارسلان: عین همه کار بات کردم ت هنو دوصم دری؟
دیانا: عشق من ب ت علکی نیص(:
ارسلان: دورت بگردم همی فردا پص فردا میام میگیرمت
دیانا: ولی هنوز اصم امیر ت شناصناممه قانونن و شرعن من زنشم
ارسلان: بزا یکم ابا ار اصیاب بیوقته خدم درصتش میکنم
دیانا: پاشو بریم شهربازی حصلم گایید
ارسلان: میخای با عین لباصا بیای؟
دیانا: ام ن بزا عوض کنم لباصام........رفتم ت کلبه در چمدونمو باز کردم ی شلوار بگ مشکی پوشیدم ی تیشرت لش مشکی پوشیدم ی کلاه صفید صرم کردم........بریم
_____________________
ارسلان: همرو صوار میشیم
دیانا: اول بریم تلکابین
ارسلان: بزا بلیت بگیرم
دیانا: سوار شدیم هیچ حصی نداشتم همش فکرم پیش اون نوشته ک زو دیوار کلبه نوشته بود بود تایممون تموم شد پیاده شدیم.......ارسلان میشه بریم
ارسلان: کجاع
دیانا: خونه
ارسلان: مغزتو خالی کن عز همچی بیا بریم لباص بخریم
دیانا: ن اصلن حالم خوب نی فردا بریم
ارسلان: اوک بریم کلبه
___________________
دیانا: رفتیم کلبه رفتم ت یخچال یچی بردارم بخورم عز پشت صرم صدا عومد برگشتم دیدم امیر جلوم وایساده
فاااکککک ت عینجا چیکا میکنییی
..چندبار پلک زدم چشامو مالیدم ک فهمیدم توهم زدم جر جر/:
عز کلبه رفتم بیرون لب صاحل نشصتم......ی صدایی در گوشم زمزمه کرد (عز عینجا بروع تا نمردی)
هرچی دور ورمو نگاه کزدم هیچکص نبود..
خدمو زدم ب عون راه رفتم پیش ارسلان ک داش کباب میزد........
__________________
•ادامه دارد•🌚🖤
PArt37
______________________
دیانا: بش توجه نکردم عز کلبه رفتم بیرون رو ماسه ها کنار ارسلان نشصم.....
ارسلان: چدوری
دیانا: خبم ت خبی
ارسلان: دیا...!
دیانا: جونم
ارسلان: عین همه کار بات کردم ت هنو دوصم دری؟
دیانا: عشق من ب ت علکی نیص(:
ارسلان: دورت بگردم همی فردا پص فردا میام میگیرمت
دیانا: ولی هنوز اصم امیر ت شناصناممه قانونن و شرعن من زنشم
ارسلان: بزا یکم ابا ار اصیاب بیوقته خدم درصتش میکنم
دیانا: پاشو بریم شهربازی حصلم گایید
ارسلان: میخای با عین لباصا بیای؟
دیانا: ام ن بزا عوض کنم لباصام........رفتم ت کلبه در چمدونمو باز کردم ی شلوار بگ مشکی پوشیدم ی تیشرت لش مشکی پوشیدم ی کلاه صفید صرم کردم........بریم
_____________________
ارسلان: همرو صوار میشیم
دیانا: اول بریم تلکابین
ارسلان: بزا بلیت بگیرم
دیانا: سوار شدیم هیچ حصی نداشتم همش فکرم پیش اون نوشته ک زو دیوار کلبه نوشته بود بود تایممون تموم شد پیاده شدیم.......ارسلان میشه بریم
ارسلان: کجاع
دیانا: خونه
ارسلان: مغزتو خالی کن عز همچی بیا بریم لباص بخریم
دیانا: ن اصلن حالم خوب نی فردا بریم
ارسلان: اوک بریم کلبه
___________________
دیانا: رفتیم کلبه رفتم ت یخچال یچی بردارم بخورم عز پشت صرم صدا عومد برگشتم دیدم امیر جلوم وایساده
فاااکککک ت عینجا چیکا میکنییی
..چندبار پلک زدم چشامو مالیدم ک فهمیدم توهم زدم جر جر/:
عز کلبه رفتم بیرون لب صاحل نشصتم......ی صدایی در گوشم زمزمه کرد (عز عینجا بروع تا نمردی)
هرچی دور ورمو نگاه کزدم هیچکص نبود..
خدمو زدم ب عون راه رفتم پیش ارسلان ک داش کباب میزد........
__________________
•ادامه دارد•🌚🖤
۱۶.۵k
۲۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.