نوجوانی که احساس ناامیدی شدیدی می کرد به یک کارگردان سینم

نوجوانی که احساس ناامیدی شدیدی می کرد به یک کارگردان سینما مراجعه کرد و گفت: من می خواهم بازیگر شوم.

کارگردان از او پرسید:چه نقشی را می توانی اجرا کنی؟

نوجوان گفت: نقش یک آدم بدبخت و فلاکت زده را.

کارگردان گفت: متاسفم! من در فیلم خودم به یک نوجوان خوشبخت و با نشاط نیاز دارم. اگر تمایل داشته باشی می توانی آن نقش را بازی کنی. اما یک شرط دارد.

نوجوان پرسید: شرطش چیست؟

کارگردان گفت: شرطش این است که به مدت یک ماه نقش آدم های خوش بخت را تمرین کنی.


نوجوان یک ماه نقش خوش بخت ها را به خود گرفت . مثل آن ها فکر کرد ، مثل آن ها راه رفت ، مثل آن ها زندگی کرد. در آخر ماه او به کاگردان مراجعه کرد و گفت: من دیگر برای بازیگری در سینما علاقه ای ندارم.یک ماه تمرین برای من کافی بود که بدانم زندگی خود نیز بازی است و من بازیگر، می خواهم در بقیه عمرم نقش خوش بخت ها را بازی کنم.
دیدگاه ها (۹)

اگر فردا آخرین روز دنیا باشد جالب است!تمام خطوط تلفن دنیا پر...

قانونی به نام تدارک !سوال ❓شما در زندگی خود در حال تدارک چه ...

در قهوه خانه ساده بالای کوه؛ سفارش املت دادیم ...کنار دست قه...

بفرماییدفلافل

ادامه کپشن توی کامنت هست بخون

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط