داستانشب

#داستان_شب...
#قـــابل‌تامل


پسربچه ای پرنده زیبایی داشت. او به آن پرنده بسیار دلبسته بود.
حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را کنار رختخوابش می گذاشت و می خوابید.

اطرافیانش که از این همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرک حسابی کار می کشیدند.
هر وقت پسرک از کار خسته می شد و نمیخواست کاری را انجام دهد، او را تهدید می کردند که الان پرنده اش را از قفس آزاد خواهند کرد و پسرک با التماس می گفت: نه، کاری به پرنده ام نداشته باشید. هر کاری گفتید انجام می دهم.

تا اینکه یک روز صبح برادرش او را صدا زد که برود از چشمه آب بیاورد و او با سختی و کسالت گفت، خسته ام و خوابم میاد، برادرش گفت: الان پرنده ات را از قفس رها می کنم، که پسرک آرام و محکم گفت: خودم دیشب آزادش کردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم.
که با آزادی او خودم هم آزاد شدم.

👈 غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است....


#شب_خوش....
دیدگاه ها (۳)

#فال_روزانه..یکشنبه 2 تیرروز 23 ژوئن 2019همراه فال حافظ با ت...

#فال_روزانه..یکشنبه 2 تیرروز 23 ژوئن 2019همراه فال حافظ با ت...

#اصول_تربیتی..کودک را به عجله کردن،مجبور نکنید...زود باش.دیر...

اظهار عشق را به زبان احتیاج نیستچندان که شد نگه به نگه آشنا ...

You must love me... P6

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part⁷" ...

تکپارتی متیو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط