چ

چ42:

#خاطره
✍️عکسی روی دیوار بود که آقا مهدی کنار #سردار_سلیمانی عکس انداخته بود. خاطره این عکس را هم برایم گفته بود. تعریف کرد که: «یکبار #حاج_قاسم آمد در جمع بچه‌ها و ایستاد با هم عکس بگیریم. به شوخی گفتم: سردار خیلی کیف می‌کنی با ما #عکس می‌اندازی ها. سردار گفته بود:
کیف که می‌کنم هیچ دستتان را هم می‌بوسم.»

قاب را از دیوار برداشتم و گفتم بچه‌ها این هم هدیه ما به سردار. بدهید به او. بچه‌ها هم دادند و گفتم: بگذارید روی دیوار اتاقتان. موقع رفتن گفتم سردار برای من و بچه هایم #دعا کنید. حاج قاسم گفت: شما باید برای #شهادت من دعا کنید. گفتم: کشور و ما به شما نیاز داریم. ان‌شاءالله پایان عمرتان با شهادت باشد. گفت: #ان‌_شاء_الله ان‌شاءالله.ووقتی رفت سریع از #پنجره نگاه کردم.‌در را باز کرد سوار #ماشین شد و رفت #اشک من هم می‌ریخت.

#قاسم_بن_الحسن
🇮🇷 @baghdad0120
🕊
📚🕊
🕊📚🕊
📚🕊📚🕊
🕊📚🕊📚🕊📚🕊
دیدگاه ها (۰)

یه روز دختری سه ساله برای چادری که از سرش کشیدن گریه می‌کرد…...

این ملت عزتمند باقی بماند. 🇮🇷سخنان شهید سپهبد سردارحاج قاسم ...

نسیمی سرد پرد هارا تکان میداد.روشنی داخل اتاق وجود نداشت بجز...

غرور اسلیترینی (فصل ۲) P5

رویای شیرین من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط