p51

برگردیم به حالت اول؟
#خواندن_فیک_بدون_لایک_کامنت_حرام_است😂🤝
هوز چند قدمی بیشتر نرفته بودم که با صدای نا اشنایی متوقف شدم.
-ببخشید خانم!
برگشتم طرفش.
ی پسر بود تقریبا هم سن تهیونگ.
ی تای ابروم و بالا دادم
+بله،بفرمایید؟
نگاهی به اطراف انداخت.
-اینجا ویلای اقای کیمه؟
+بله همینجاست
سرش و تکون داد و گفت:
-خوبه،درست اومدم.
بعدش نگاهش ازم گرفت و به سمت عمارت قدم برداشت،اومد از کنارم رد شه که دستمو جلوش گرفتم ،این حرکتم باعث شد بایسته.
با لحن سلیطه ایی گفتم
+کجا سرتو انداختی پایین میری!
با بیخیالی من و پس زد و به راحش ادامه داد
+هوی با توعم
شین هه–داداش اودی!
توجهم به شین هه که بالای پله ها بود جلب شد.
بهش گفت داداش؟یعنی این غول بیابونی داداششه؟
با دست زدم رو پیشونیم!!!!وای...ابروم رفت!!
نگاه شین هه بهم افتاد
شین هه-یوحا توعم اینجایی،بیا این داداشم اوون ووعه!
با شرمساری روبه داداشش گفتم
+واقعا ببخشید،من نمیشناختمتون!
بدون اینکه نگاهم کنه گفت
_عیبی نداره پیش میاد
شین هه با لبخند هردومون رو به داخل دعوت کرد.
وارد شدیم اوون وو ی دور با همه احوال پرسی کرد.
هرکس برای خودش اتاق انتخاب میکرد.
تکلیف زوج ها که معلوم بود،هرکدوم ی اتاق داشتن.
اما شین هه و کای نه!چون عروسی نکرده بودن خانواده ها صلاح دیدن جدا باشن،در عوض من و شین هه باهم،نارین و اینها،تهیونگ و کای،یون و اوون وو هم باهم،این ترتیب اتاق ها بود.
ظهر هم بساط کباب به راه بود.
موهام و گوجه ایی مثل همیشه بستم.
کراپ و ی دامن بهاری هم پوشیدم.
برای یک نواخت نبودن صورتم ی رژ مدادی ام زدم.
دلم میخواست یکم با تهیونگ خلوت کنم.
برای همین زودتر از شین هه از اتاق زدم بیرون.
اینجا هم اتاقامون درست رو به روی هم بود.
قدم زنان وارد حیاط شدم.
جمعشون جمع بود،همه بودن غیر من و شین هه بودن.
نگاهمو بین جمع چرخوندم،باهاش چشم تو چشم شدم،صدای ضربان قلبم به وضوح مشخص بود
روم و ازش گرفتم،دستم و رو قلبم گذاشتم و گفتم
+هعی،بی جنبه،یکم ارومتر.
قرار بود کباب درست کنن،تهیونگ و کای گوشت رو ورز داده بودن و مزه دار کرده بودن،یون هم با ادا و اصول داشت سالاد درست میکرد.
نارین هم خیلی ظریف لم داده بود،اینها هم با وئول مشغول بود.این وسط من بودم و شین هه و اوون وو.
شین هه هم خودش و بهم رسوند و باهم به طرفشون رفتیم.
اوون وو هم ملحق شد و پرسید
_چه کاری از دستم بر میاد.
من که مشغول سیخ زدن گوشت ها بودم با بدجنسی گفتم
+باد بزن
_چی رو؟
+کبابا رو،مواظب باش نسوزه.
بدون حرف رفت سراغشون
راستش از قصد گفتم که یکم دود بخوره.....
ی سیخ دیگه دستم گرفتم و گوشت و روش حالت دادم
شین هه با زیرکی رفت کنار کای،نگاهی به دور و اطراف انداختم و رفتم دو قدمی ته ایستادم.
ته نگاهی به اطرافش انداخت و با انداختن دستش دور کمرم من و نزدیک خودش کرد.
با چشم و ابرو اشاره ایی به بقیه کردم و اقاهم در عین ببخیالی شونه ایی بالا انداخت.
دوباره ب کارم ادامه دادم.
_یوحا
سرمو بالا گرفتم و نگاهش کردم
+بله؟
اول نگاهی به صورتم و بعد لبام انداخت
_خوشگل شدی.....همیشه همینجوری ساده باش.......ارایش نکن.......اگرم کردی رژ لب قرمز نزن.
میتونستم حس کنم خون به لپام هجوم برد.
با این وجود گفتم
+چرا قرمز نه؟!
خودش و بیشتر بهم نزدیک کرد و گفت
_اون وقت تضمین نمیکنم کار دستت ندم.
دیگه رسما داشتم اب میشدم.
با دستم یکی به شونش کوبیدم
+تهیونگگگ!!
کای_ببینم شما دو ساعت چی دارین پچ پچ میکنین!
با ترس تهیونگ و هل دادم کنار و گفتم
+ما؟.....هیچی....چی میگفتیم؟......مگه ما چیزی میگفتیم؟؟؟
تهیونگ که متوجه هل سدنم و گند کاریام شده بود گفت
–هیچی....اختلات ساده
دیگه حرفی رد و بدل نشد و همه ب کارشون رسیدن.

«»««»««»«»»««»««»«»«»»«««««««««»««»
غلط املایی بود معذرت🦋
شرایط:لایک۳۰ کامنت ۳۵
امیدوارم امتحانا رو خوب داده باشید و موفق باشید.
بعد کلی انتظار اعضا هم برگشتن.
البته به غیر شوگولی مون که اونم تا چند روز دیگه میاد،دو سال صبر کردیم چند روزم روش.
مومنت زیاد از کنسرت جیهوپ و اومدن اعضا از جمله یونگی دیدم،خوشحالم بالاخره قاب هفت نفرشون پر شد
راستی ، وضعیت کشور بده💔
بگید ببینم.....خوبید؟کدوم شهرید؟....حالتون خوبه؟
امیدوارم سالم و سلامت باشید
دوستون دارم ی عالمه تا پنجشنبه بای بای💗🍓
البته اگه شرطاا رو برسونید
دوست دار شما بورام
دیدگاه ها (۱۱۴)

#خواندن_بدون_لایک_کامنت_حرام_است😂🤝 هر از گاهی نگاهیی بهش مین...

p52

p50

سلام قشنگامممم🫀✨ امیدوارم که حالتون خوب خوب باشه هر چند که ا...

"شراب سرخ" Part: ⁷ویو کایبا کمک افراد عمارت و یکم خون و خون ...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط