پارت۴
روز بعد شد جولیا کم کم داشت دیونه میشود... رفت خونه ی لیا.
_جولیا: سلام صبح بخیر؟!
÷لیا:سلام صبح توهم بخیر. خوب خوابیدی؟
_جولیا: نه اصلا همش فکر جک بودم.
÷لیا: صبحونه درست کردم بیا بخوریم.
زنگ در خورد.
_جولیا: کیه؟
÷لیا: بله؟
&لوسی:منم!
_جولیا: شما؟!
&لوسی:درو باز کن!
جولیا درو باز کرد یه دختر خیلی ناز پشت در بود..بهش میخورد همسن جک باشه..
&لوسی: جک کجاس؟!
_جولیا: گفتم شمااا؟!
&لوسی:عشق جک!
_جولیا:جک رفت به رحمت خدا!
&لوسی:یعنی چی!؟
_جولیا: یعنی همینی که شنیدی! حالا هِری!
جولیا اینو گفت و لوسیو با لگد پرت کرد...لوسی از بالای پله ها افتاد زربه ی مغزی شده بود.از سرش کلی خون اومد.
جولیا درو بست...
÷لیا: جولی [مخفف جولیا]،این چه کاری بود کردی؟!
_جولیا: کاری بود که لازم بود!
÷لیا: وای جولیا حالمو بد کردی
_جولیا: ولش کن بیا بریم صبحونمونو بخوریم!
لیا از روی ترس چیزی نگفت....
ساعت حدودای ۶و۷ بود. لیا تو اتاقش بود داشت لباساشو مرتب میکرد که یهو صدای واق واق جسیکا بلند شد رفت ببینه که چیشده تا اینکه دید جسیکا با گردن شکسته و خونی لای در افتاده....معلوم بود ۷،۸ بار گردنش لای در ضربه خورده بود عادی یا اتفاقی نبود!
لیا نمیتونست درست صحبت کنه
÷لیا: جولی ام ای .. این..ی کهه می بینمم یعنی چ..چی؟!!؟
_جولیا: جسیکا میخواست آنجلا رو بکشه!
÷لیا: یعنی چ.چی او..اون ک..که حرف نم..میزنه!
_جولیا: ا..
÷لیا: ن..نمی خ.ا..م حرف بز..بزنی ! الان ب...با پ..پ..لیس تماس می میگرم!
_جولیا: لیا چی میگی ؟ بهتره زنگ نزنی فرار کنی!!
÷لیا:.....
خونه ی لیا طبقه ی دوم بود
لیا فرار کرد به اتاقش چون دید جولی رفت آشپز خونه میخواست درو قفل کنه که جولی با چاقو اومد پشت در و درو هل داد لیا رفت سمت پنجره......
ادامش پارت بعد😊
حمایت کنید☹️🥺
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.