هر کس که صلائی بزند از کرم توست
هر کس که صلائی بزند از کرم توست
وانکس که برد نام ترا در بغل توست
تنها نه عنایت به مطیعان. عمل توست
بد نام خریدن هنر بی بدل توست
بد نامم و در شهر دلم خانه ندارم
از دست مداوا شده بیرون زشفایم
هر کس که مرا دید دلش سوخت برایم
در حلقه ات امید من آن برد. درایم
لکن گنه م حلقه شد ورفت به پایم
زنجیری ام و خلعت دیوانه ندارم
گر یافته ای بنده ی بیچاره تر از من
بر او کرمت بیش کن ودر گذر از من
لکن مبر این آب رخ مختصر از من
در محضر ابرار مگردان نظر از من
من جز نظرت میل به پیمانه ندارم
هرسجده که کردم کرم خویش شمردم
دنبال تو بد کردم و از نان تو خوردم
من معرفت سفره ی جانانه ندارم
من حلقه ام و راه به میخانه ندارم
دیوانه ام و راه به کاشانه ندارم
من مانده ام ازعشق توناکام خدایا
تا وا کنم این ننگ ازین نام خدایا
مفتاح خودم هستم ودندانه ندارم
یارب مگر از لطف تو دلدار بیابم
زنجیری ام وراه به جانانه ندارم
سوی من عاشق بت عیار بیاید
دردانه ی عاشق کش و دلدار بیاید
آن یوسف کنعان سر بازار بیاید
من جز دلکی سوخته بیعانه ندارم
زنجیری ام وراه به جانانه ندارم
وانکس که برد نام ترا در بغل توست
تنها نه عنایت به مطیعان. عمل توست
بد نام خریدن هنر بی بدل توست
بد نامم و در شهر دلم خانه ندارم
از دست مداوا شده بیرون زشفایم
هر کس که مرا دید دلش سوخت برایم
در حلقه ات امید من آن برد. درایم
لکن گنه م حلقه شد ورفت به پایم
زنجیری ام و خلعت دیوانه ندارم
گر یافته ای بنده ی بیچاره تر از من
بر او کرمت بیش کن ودر گذر از من
لکن مبر این آب رخ مختصر از من
در محضر ابرار مگردان نظر از من
من جز نظرت میل به پیمانه ندارم
هرسجده که کردم کرم خویش شمردم
دنبال تو بد کردم و از نان تو خوردم
من معرفت سفره ی جانانه ندارم
من حلقه ام و راه به میخانه ندارم
دیوانه ام و راه به کاشانه ندارم
من مانده ام ازعشق توناکام خدایا
تا وا کنم این ننگ ازین نام خدایا
مفتاح خودم هستم ودندانه ندارم
یارب مگر از لطف تو دلدار بیابم
زنجیری ام وراه به جانانه ندارم
سوی من عاشق بت عیار بیاید
دردانه ی عاشق کش و دلدار بیاید
آن یوسف کنعان سر بازار بیاید
من جز دلکی سوخته بیعانه ندارم
زنجیری ام وراه به جانانه ندارم
۸۶۷
۱۰ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.