تو ديدي هيچ عاشق را که سيري بود از اين سودا
تو ديدي هيچ عاشق را که سيري بود از اين سودا
تو ديدي هيچ ماهي را که او شد سير از اين دريا
تو ديدي هيچ نقشي را که از نقاش بگريزد
تو ديدي هيچ وامق را که عذرا خواهد از عذرا
تويي دريا منم ماهي چنان دارم که مي خواهي
بکن رحمت بکن شاهي که از تو مانده ام تنها
عذابست اين جهان بي تو مبادا يک زمان بي تو
به جان تو که جان بي تو شکنجه ست و بلا بر ما
تو ديدي هيچ ماهي را که او شد سير از اين دريا
تو ديدي هيچ نقشي را که از نقاش بگريزد
تو ديدي هيچ وامق را که عذرا خواهد از عذرا
تويي دريا منم ماهي چنان دارم که مي خواهي
بکن رحمت بکن شاهي که از تو مانده ام تنها
عذابست اين جهان بي تو مبادا يک زمان بي تو
به جان تو که جان بي تو شکنجه ست و بلا بر ما
۷.۵k
۳۰ آبان ۱۴۰۲