Part ⁴⁴
ا.ت ویو:
جونگ کوک کمی مکث کرد و گفت
کوک:تو دیر خوابیدی برای همینم بیدارت نکردن
اونا از کجا میدونستن من دیر خوابیدم
ا.ت:شما از کجا میدونستید من دیر خوابیدم
کوک:هووم نمیدونم
به جونگ کوک مشکوک شدم
ا.ت:بعد کی میان
کوک:اخر شب
سری تکون دادم و دوباره گفتم
ا.ت:پس ندیمه ها کجان
کوک:روز استراحتشون بوده امروز رفتن فردا هم بر میگردن..دیگه چی؟
دیگه چیزی به ذهنم نمیومد
ا.ت:هیچی
جونگ کوک دستشو ازم جدا کرد و رفت گیج بهش نگاه کردم..یهو دیدم تمام راهرو روشن شد و جونگ کوک هم برگشت و کنارم وایستاد و گفت
کوک:الان بهتر شد
کمی اونجا وایستاده بودیم که گفتم
ا.ت:من میرم توی اتاقم
قبل از اینکه برم جونگ کوک گفت
کوک:اگه چیزی خواستی بهم بگو
سری تکون دادم و راهمو سمت اتاقم کج کردم..تو اتاق نشسته بودم و به در دیوار زل میزدم..هیچ کاری نداشتم که انجام بدم..نگاهی به ساعت انداختم ساعت هفت شب بود و واقعا گرسنم بود..رفتم پایین توی اشپز خونه تا چیزی برای خوردن پیدا کنم..اخر سر هم یه ظرف بزرگ بیسکوییت پیدا کردم..همراه یه لیوان شیر برشون داشتم یکی از بیسکوییت هارو گذاشتم توی دهنم و رفتم تو سالن نشیمن..روی یکی از مبل ها نشستم و شروع کردم به خوردن...توی فکر این بودم که وقتی اینارو تموم کنم دیگه چیکار کنم..بعد از سیر شدن بلند شدم و رفتم توی اتاقم و یه لباس پوشیدم...رفتم توی حیاط عمارت..هوای تازه رو وارد ریه هام کردم..هوا هنوزم بارونی بود..چرخی زیر بارون زدم..همه جا پر از اب بود..صورتمو سمت اسمون گرفتم..قطرات بارون روی صورتم فرود میومدن و صورتمو خیس میکردن...چشمامو بستم و چرخیدم..یاد اون موقع هایی افتادم که با مین جی میرفتیم زیر بارون و کلی میخندیدیم..دلم برای اون روزا تنگ شده بود..دلم برای خانوادم ، دوستام به شدت تنگ شده بود..اشکام می چکیدن و بین قطرات بارون گم میشدن..همون جور که چرخ میزدم دستی کمرم رو گرفت..چشمام رو باز کردم و با چهره جونگ کوک مواجه شدم..لبخندی روی لبهاش نقش بسته بود..منو به سمت خودش کشوند و با اون یکی دستش که ازاد بود نیمرخم رو گرفت..سمتم خم شد و بو*سهای بر روی ل*بهام گذاشت..ازش جدا شدم و سرم رو انداختن پایین گفتم
ا.ت:جونگ کوک دیگه اینکار رو نکن
جونگ کوک دستشو گذاشت زیر چونم و سرم رو گرفت بالا..نگاه چشمای خمارش کردم که میخواست توی چشمام دنبال دلیل این کارم بگرده..گمی خودمو کشیدم عقب و ادامه دادم
ا.ت:تو کاری باهام کردی که توی قلبم یه احساس جدید بوجود بیاد..اون حس دوست داشتنه..یعنی اینکه...
کوک:..
ادامه دارد
شرط:۱۶
ادامه دارد✨
🍷حمایت فراموش نشه🍷
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.