*
*
*
#سلام_بر_تو_ای_پسرِ_مکّه_و_منا
در #شهر_شوم_شام ...
در مسجد شهر ،
#مجلسی به پا کرده اند ...
مردم را به مسجد فرا خوانده اند
و پسر لعین معاویه برمنبرنشسته است
تا یکبار دیگر در حضور مردم علی فرزند حسین را تحقیر کند...
جمعیت تمام گوش شده اند و به لحن تحقیر کننده ی
او گوش فرا می دهند ...
آری او فرزند همان کسی است که از دین خدا خارج شد و ما او را کشتیم ...
ناگهان علی سرش را بلند کرد ...
#نگاهش_حیدری و #نفسهایش_حسینی شد ...
خواست سخن بگوید
یزید که باز خود را در معرض خطر دید ،
فرمان داد تا او را ساکت کنند...
ولی علی بلند تر فرمود:
مگر ما را خارجی نخواندی؟
پس اجازه بده تا من هم سخن بگویم...
یزید به اجبار قبول کرد و
آنگاه دوباره #حیدر ایستاد...
دوباره #فاطمه دفاع کرد...
دوباره #حسن از غریبی گفت
و #حسین از خودش...
آری او علی نبود...
او حیدر و فاطمه بود..
او حسن و حسین بود...
و ای مردم شام ...
منم پسر زمزم...
منم پسر منا..
منم پسر محمد رسول خدا و علی مرتضی
و پسر فاطمه دختر پیامبر...
یزید عصبانی شد و تاب سخنان او را نیاورد و مجلس را ترک گفت ...
واین #صدای_علی است که از حسین می گوید
و این ناله و گریه ی مردم که از سوز صدای او می گریند ...
مرد #اسیر بود
وقتی این جملههای حماسی را در معرفی خودش میگفت.
برگرفته از بخشی از خطبه حضرت سجّاد (علیه السلام) در مسجد شام/ نفس المهموم
السَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
ِ
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
*
*
#غمنامه_نوشت:
صد بار خوانده ای و دوباره بخوان کم است
دنیا اگر تمام شود روضه خوان، کم است ... ... دیدار ما قیامتیان، هیئتِ بهشت
اینجا برای سینه زدن، جایمان کم است... ...
*
*
#سربسته_گویمت_پریشان_زینبم
#درد_را_از_هر_طرف_که_بنویسی_درد_خوانده_میشود
#مرا_خیال_تو_بیخیال_عالم_کرد
#کربلا_کاش_که_من_مسافرت_بودم
#حجاب_در_کنار_عشق
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
*
#سلام_بر_تو_ای_پسرِ_مکّه_و_منا
در #شهر_شوم_شام ...
در مسجد شهر ،
#مجلسی به پا کرده اند ...
مردم را به مسجد فرا خوانده اند
و پسر لعین معاویه برمنبرنشسته است
تا یکبار دیگر در حضور مردم علی فرزند حسین را تحقیر کند...
جمعیت تمام گوش شده اند و به لحن تحقیر کننده ی
او گوش فرا می دهند ...
آری او فرزند همان کسی است که از دین خدا خارج شد و ما او را کشتیم ...
ناگهان علی سرش را بلند کرد ...
#نگاهش_حیدری و #نفسهایش_حسینی شد ...
خواست سخن بگوید
یزید که باز خود را در معرض خطر دید ،
فرمان داد تا او را ساکت کنند...
ولی علی بلند تر فرمود:
مگر ما را خارجی نخواندی؟
پس اجازه بده تا من هم سخن بگویم...
یزید به اجبار قبول کرد و
آنگاه دوباره #حیدر ایستاد...
دوباره #فاطمه دفاع کرد...
دوباره #حسن از غریبی گفت
و #حسین از خودش...
آری او علی نبود...
او حیدر و فاطمه بود..
او حسن و حسین بود...
و ای مردم شام ...
منم پسر زمزم...
منم پسر منا..
منم پسر محمد رسول خدا و علی مرتضی
و پسر فاطمه دختر پیامبر...
یزید عصبانی شد و تاب سخنان او را نیاورد و مجلس را ترک گفت ...
واین #صدای_علی است که از حسین می گوید
و این ناله و گریه ی مردم که از سوز صدای او می گریند ...
مرد #اسیر بود
وقتی این جملههای حماسی را در معرفی خودش میگفت.
برگرفته از بخشی از خطبه حضرت سجّاد (علیه السلام) در مسجد شام/ نفس المهموم
السَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
ِ
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
*
*
#غمنامه_نوشت:
صد بار خوانده ای و دوباره بخوان کم است
دنیا اگر تمام شود روضه خوان، کم است ... ... دیدار ما قیامتیان، هیئتِ بهشت
اینجا برای سینه زدن، جایمان کم است... ...
*
*
#سربسته_گویمت_پریشان_زینبم
#درد_را_از_هر_طرف_که_بنویسی_درد_خوانده_میشود
#مرا_خیال_تو_بیخیال_عالم_کرد
#کربلا_کاش_که_من_مسافرت_بودم
#حجاب_در_کنار_عشق
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
۱.۷k
۱۸ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.