زن است دیگر

زن است دیگر...
چشمش که به شمعدانی ها بیفتد
شاعر میشود...
آبچکان را برمیدارد و شعری میسازد از
صدای قطره های آب...
میرود جلوی اینه،نگاهی به گودی زیر چشمش میکند و بیخیال میشود
خط چشمش را بر میدارد و نقاشی ای بر روی چشمانش میکشد
دوباره میشود همان دختر زیبای قبل...
اما چه فایده که غم هایش را در گلدان شمعدانی جا گذاشته و هرروز به آن آب میدهد و
هرروز غمش بزرگ تر میشود...
دیدگاه ها (۱)

.هر شـب بہ یاد چشمـت جان می‌ڪند دل مـنتـو غـرق خـوابی و مـن ...

مادر آفریده شدتا جمعه ها کسی باشددلش تنگ تو شودمادر آفریده ش...

یک زن که سایه سر نمیخواهدهمراه میخواهداحترام نمیخواهدحرمت می...

عشق اگر عشــــــق باشد!با یک اتفـــــــاقتو را تعویض نمی کند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط