پآرت19. دلبرک شیرین آستآد

پُـــــــآرتُـــــــ19. دلبےـرک شےـیرینےـ آسےـتےـآد🍭

سریع گفتم:پیجشو پیدا کردم

_پیج کیو؟

+اوف نگار. امیدو دیگه.

_دروغ نگووو. بده ببینم

و سریع گوشیو از دستم کشید و با دیدن پیجش سریع واردش شد و با دیدن قفل بودن پیجش انگار که به یا اسکل نگاه میکنه گفت: اینکه قفله داداچ. من فک کردم بازه پیجش.

با ذوق گفتم: به نظرت به پیجش با پیج فیکم درخواست بدم پیجشو باز میکنه برام؟

نگار با نگاه سس ماستی گفت: امیدم میگه چَشمممم. اسکلی؟ معلومه پیجشو باز نمیکنه.
با کلافگی گفتم :پس چی کار کنم؟

نگار با نگاه مشکوکی گفت:صب کن ببینم. تو چرا مشتاقی وارد پیجش بشی

با حرفش قلبم افتاد شورتم. شتتت. چی بگم بهش؟

سریع و با هل گفتم:ها؟ چی؟ نه باباااااا. فقط خیلی کنجکاوم میخوام تلافی حرفش کنار رودخونه دربیارم همین

نگار با نگاه مشکوکی بهم نگاه کرد و چیزی نگفت. معلوم بود باورش نشده

صدای مامان بهناز اومد که از پایین داشت صدامون می‌کرد گفت:نگار و آیلار! کجایین شما دوتا؟ بیاید پایین. غذا آماده شده. معلوم نیست باز کجا نشستن دارن وز وز میکنن

خندیدم رو به نگار گفتم:بریم پایین الان بهناز بانو با چنگال حمله میکنه

بلند خندید و دستشو توی دستم قفل کرد و از اتاق زدیم بیرون. از پله ها پایین و رفتم سمت میز و اروم پشتش نشستم. با دیدن میز 12 نفره که پر بود از غذا سوتی کشیدم و گفتم :به به ببین بهناز بانو چه کرده. دستت مرسی

همه خندیدن که با خنده نشستم پشت میز. بابا سهراب و پارسا و نیما و اشوان و ماکان تک تک که از پشت سرم رد میشدن اروم سرمو میبوسیدن.

اگه بگم خر ذوق نشدم مثل سگگگ دروغ گفتم خیلی هم خوشحال شدم و خر ذوق شدم

کمی از سالاد کشیدم و کمی ازشون گذاشتم داخل دهنم. ناخواسته رفتم تو فکر لب رودخونه.

اشغال عجب عطر خوشبویی زده بود. اوففف. و چون میلم زیاد نمی‌کشید یه کفگیر برنج برداشتم و روشم فسنجون کشیدم و خوردم.

زود غذامو تموم کردم و نگاه معنی داری به نگار انداختم که متوجه شد و چشماشو به نشونه باشه باز و بسته کرد. با لبخند از پشت میز بلند شدم و گفتم:غذا خیلی خوشمزه بود دست همگی درد نکنه.

بابا سهراب با تعجب گفت:ایلار بابا! تو که چیزی نخوردی دخترکم. بشین بیشتر بخور

با لبخند گفتم :سیر شدم بابا جونم.قبلشم داخل آشپزخونه خوراکی خوردم. شما بخورید. خیلی غذا خوشمزه بود. نوش جان همگی.

و بدون اینکه بزارم بقیه بیشتر حرفی بزنن راه افتادم به طرف اتاقم.5 دقیقه بعدش نگار اومد و دوتایی افتادیم توی اینستا


پارت جدید تقدیم نگاه‌های قشنگتون عشقااااا❤️❤️بلاخره تونستم بزارم😅😅خیلی سرم شلوغ بودددد. قلب و عروق به همتوننننننن😚😚♥♥
دیدگاه ها (۴)

انگار از یه معبد عشق قدیمی تو میای:)

***

بازم کلی نظرای قشنگ. مرسی که هستین عزیزای دلمممممم🥺🥺❤️❤️❤️🌃🌃

نظرای قشنگتون☺️☺️❤️💋

پآرت18. دلبرک شیرین آستآد

پارت ۱۶ویو ادمین:اونا همدیگر رو محکم بقل کردن و بوسیدن(از لب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط