ازدواج اجباری
پارت 55
اجوما :
به ادما چند بار فرصت زندگی کردن با خودت رو نده ؛ اونا دوسِت ندارن فقط و فقط بهت نیاز دارن ، موقعی که تو سختی و درد و خیلی چیزا گیر میکنن میان طرفت!
وقتی مشکلشون حل میشه دیگه اسمتم یادشون نمیاد!
خنده دار نیست؟ هرکاری که تونستی کردی که از اون مشکل عبور کنن و وقتی عبور کردن تورو فراموش کنن ، این خیلی دردناکه که یهو فراموش بشی!
تو میتونی یه بار بگی چیکار کردی که اونا یادشون بیاد شایدم دوبار ؛ حتی شایدم سه بار ، ولی وقتی به بار چهارم میرسه دیگه هیچ کاری نمیکنی. فقط میشینی به حماقت خودت میخندی!
میگفت: "فراموش کردن کسی که دوسش داری مثل حل شدن قندی میمونه که تو چایی انداختی؛
درسته که اون قند حل میشه و دیده نمیشه ولی برای همیشه مزهی اون چایی رو عوض کرده..."
راست میگفت!
وقتی کسی وارد زندگیت میشه دیگه نمیشه فراموشش کنی...
حتی اگه بره!
یه درسی میخام امشب بهت بدم
یادت نره اینو
درس امشب:
اگه واسه یه آدم واقعاً مهم باشید، واستون وقت میذاره، بهتون بهاندازه ابراز علاقه میکنه، واسه خوشحالکردنتون تلاش میکنه و کاری نمیکنه از دستتون بده یا فکر کنید بهتون اهمیت نمیده. پس اگه حس میکنید مهم نیستید، فکرتون درسته.
منم مثل تو بودم
عاشق بودم
دقیقا جایی که فکر میکردم به دستش اوردم، از دستش دادم. دقیقا جایی که فکر میکردم عاشقمه، فهمیدم براش هیچ اهمیتی ندارم. دقیقا جایی که فکر میکردم دوستم داره، فهمیدم اصلا علاقهای بهم نداره. دقیقا جایی که فکر میکردم رابطهی پر از ترس و اضطرابمون داره تبدیل میشه به یه رابطهی واقعیِ شیرین، از دستش دادم. دقیقا جایی که فکر میکردم تنها آدمِ مورد اعتمادش منم، فهمیدم ازم پنهون کاری میکنه. دقیقا جایی که فکر میکردم جز من هیچکسو نمیخواد، فهمیدم یکی دیگه رو دوست داره. دقیقا جایی که فکر میکردم خوشبخت تر از منی وجود نداره، چون اون توی زندگیمه، منو ترک کرد. دقیقا جایی که فکر میکردم بودنم تو زندگیش بهش قوّتِ قلب میده، فهمیدم منو گذاشته کنار. دقیقا جایی که داشتم فکر میکردم به آیندهمون و رویاهای مشترکمون، یهو از دستش دادم. دقیقا جایی که فکر میکردم هیچ نیرویی نمیتونه مارو از هم جدا کنه، فهمیدم اصلا نیاز به نیروی بزرگی نیست، چون کارِ رابطهی ما دوتا رو، اون تموم کرد. دقیقا جایی که فکر میکردم حالم خوبه، با از دست دادنش دنیا رو سرم آوار شد. دقیقا جایی که داشتم مطمئن میشدم رابطهمون یه رابطهست با کلی قشنگیا، فهمیدم دروغی بیش نبوده که همهی اون مدت، من فقط گول زده شده بودم. من با یه علاقهی دروغی، مدتها داشتم زندگی میکردم و خبر نداشتم که همه چیز پوچه. دقیقا جایی که فکر میکردم یه عشق بزرگ رو دارم زندگی میکنم، فهمیدم همه چیز فقط یه دروغِ بزرگِ؛ نه هیچ چیزِ دیگهای.
اجوما :
به ادما چند بار فرصت زندگی کردن با خودت رو نده ؛ اونا دوسِت ندارن فقط و فقط بهت نیاز دارن ، موقعی که تو سختی و درد و خیلی چیزا گیر میکنن میان طرفت!
وقتی مشکلشون حل میشه دیگه اسمتم یادشون نمیاد!
خنده دار نیست؟ هرکاری که تونستی کردی که از اون مشکل عبور کنن و وقتی عبور کردن تورو فراموش کنن ، این خیلی دردناکه که یهو فراموش بشی!
تو میتونی یه بار بگی چیکار کردی که اونا یادشون بیاد شایدم دوبار ؛ حتی شایدم سه بار ، ولی وقتی به بار چهارم میرسه دیگه هیچ کاری نمیکنی. فقط میشینی به حماقت خودت میخندی!
میگفت: "فراموش کردن کسی که دوسش داری مثل حل شدن قندی میمونه که تو چایی انداختی؛
درسته که اون قند حل میشه و دیده نمیشه ولی برای همیشه مزهی اون چایی رو عوض کرده..."
راست میگفت!
وقتی کسی وارد زندگیت میشه دیگه نمیشه فراموشش کنی...
حتی اگه بره!
یه درسی میخام امشب بهت بدم
یادت نره اینو
درس امشب:
اگه واسه یه آدم واقعاً مهم باشید، واستون وقت میذاره، بهتون بهاندازه ابراز علاقه میکنه، واسه خوشحالکردنتون تلاش میکنه و کاری نمیکنه از دستتون بده یا فکر کنید بهتون اهمیت نمیده. پس اگه حس میکنید مهم نیستید، فکرتون درسته.
منم مثل تو بودم
عاشق بودم
دقیقا جایی که فکر میکردم به دستش اوردم، از دستش دادم. دقیقا جایی که فکر میکردم عاشقمه، فهمیدم براش هیچ اهمیتی ندارم. دقیقا جایی که فکر میکردم دوستم داره، فهمیدم اصلا علاقهای بهم نداره. دقیقا جایی که فکر میکردم رابطهی پر از ترس و اضطرابمون داره تبدیل میشه به یه رابطهی واقعیِ شیرین، از دستش دادم. دقیقا جایی که فکر میکردم تنها آدمِ مورد اعتمادش منم، فهمیدم ازم پنهون کاری میکنه. دقیقا جایی که فکر میکردم جز من هیچکسو نمیخواد، فهمیدم یکی دیگه رو دوست داره. دقیقا جایی که فکر میکردم خوشبخت تر از منی وجود نداره، چون اون توی زندگیمه، منو ترک کرد. دقیقا جایی که فکر میکردم بودنم تو زندگیش بهش قوّتِ قلب میده، فهمیدم منو گذاشته کنار. دقیقا جایی که داشتم فکر میکردم به آیندهمون و رویاهای مشترکمون، یهو از دستش دادم. دقیقا جایی که فکر میکردم هیچ نیرویی نمیتونه مارو از هم جدا کنه، فهمیدم اصلا نیاز به نیروی بزرگی نیست، چون کارِ رابطهی ما دوتا رو، اون تموم کرد. دقیقا جایی که فکر میکردم حالم خوبه، با از دست دادنش دنیا رو سرم آوار شد. دقیقا جایی که داشتم مطمئن میشدم رابطهمون یه رابطهست با کلی قشنگیا، فهمیدم دروغی بیش نبوده که همهی اون مدت، من فقط گول زده شده بودم. من با یه علاقهی دروغی، مدتها داشتم زندگی میکردم و خبر نداشتم که همه چیز پوچه. دقیقا جایی که فکر میکردم یه عشق بزرگ رو دارم زندگی میکنم، فهمیدم همه چیز فقط یه دروغِ بزرگِ؛ نه هیچ چیزِ دیگهای.
۱۱۸.۷k
۲۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.