رمان هم خونه های ما

«رمان هم خونه های ما»
پارت:۱۹

*:مگه نمیدونی بدش میاد از اون دوران حرف بزنی
^:خوب حالا درسته یکم زیاده روی کردم ولی اونم دیگه داره زیاده روی میکنه
ته:میگم شما میتونید بحث کنید من میرم دنبال رزی
-:اره،اره برو

ویو تهیونگ
نمیدونستم دخترا دارن راجب چی بحث میکنن،فقط میدونم یه خاطره ی بد برای رزی هست،اینا رو ول کردم و دنبال رزی رفتم،رفته بود پشت بوم و داشت گریه میکرد

ته:رزی« با صدای بلند»
+:........«گریه»
ته:اهای رزی«میره پیشش میشینه»تو که دختر قویی هستی این چه کاری
+:ولم کن« با گریه شدید»
ته:خب باشه،باشه...لطفا بیشتر گریه نکن
+:.......« گریه»
ته:وای حداقل بیا بریم اتاقت
+:.......هوم« با گریه»

ته رزی رو بلند کرد و برد تو اتاق و رو تخت نشوندش

ته:میشه بهم بگی چیشده؟؟؟؟
+:لطفا تنهام بزار
ته:حداقل بهم بگو چرا اینقدر گریه میکنی
+:تنهام بزار« با صدای یکم بلند»
ته:خوب اخه اگه بهم بگی میتونیم با هم قضیه رو حل کنیم
+:تنهام بزار« با صدای خیلی بلند و جیغ»،تنهام بزار« با گریه ی شدید»
ته: اروم،اروم فکر کنم حالت خوب نیست« دستش رو میزاره رو پیشونی رزی»
+:.....
ته:وای،چقدر بدنت داغه« با تعجب»......زود باش اینجوری که نمیشه بیا بریم دکتر
+:نمیام« با گریه»
ته:یعنی چی نمیام

ویو تهیونگ
دست گذاشتم رو سر رزی،بدنش خیلی داغ بود هرچی بهش گفتم بریم دکتر قبول نکرد فقط گریه میکرد،چه بلایی سر اون رزی امده که من میشناختم

ته:خیلی خوب باشه،الان به بقیه ی بچه ها میگم بیان بلندت کنن بریم دکتر
+:نه نمیام« با جیغ»تو حال خودم ولم کن
ته:لجباز

تهیونگ بلند شد و از اوتاق رفت بیرون پیش بقه ی بچه ها

-:چی شد« نگران»
ته:همش درحال گریه کردنه حتی نمیزاره باهاش حرف بزنم،تازه از اون بد تر تب«طب؟؟؟ نمیدونم»هم داره
*:جدی اینقدر حالش بده
ته:تازه هرچی بهم میگم بریم دکتر میگه نمیام
-:ببین چیکارش کردی،مگه قرار نبود دیگه یادش نیاری« رو به لیسا»
کوک:میگم من واقعا کنجکاو شدم،دیگه واقعا باید پبرسم
-:بپرس ببینم چی میخوای بگی
کوک:جون وو کی هست و شما دارین راجب چه اتفاقی حرف میزنین میشه به ما هم بگین
شوگا:اره راست میگه برای هممون سوال شده بود
*:راستش قضیه از این قراره که یه چند ماه بعد از شروع دوران دبیرستان یه پسر به اسم جون وو امد و به رزی گفت دوسش داره و بعد به رزی پیشنهاد داد ولی رزی قبول نکرد اونم اعصبانی شد و برای اینکه از رزی انتقام بگیره کل اون دوران رزی رو ازار داد براش قلدری کرد و هر روز اینقدر کتکش میزد که وقتی خونه میومد تمام بدنش کبود بود و سر و صورتش زخم بود، بعد از اون دوران دیگه پیداش نشد ولی اینقدر تو اون دوران جون وو شکنجش میکرد که هر بار یاد اون خاطره میوفته فقط گریه میکنه

ته:وای واقعا دلم براش میسوزه،خیلی سختی کشیده.....
دیدگاه ها (۵)

بچه ها یه پیج دیگه که کلی من رو حمایت میکنه و پستام رو لایک ...

سلام بچه ها امید وارم که خوب باشین امروز امدم راجب یه چیزی ص...

«رمان هم خونه های ما»پارت:۱۸پلیس:اهای خانوم چیکار میکنی«رزی ...

چالش چهره ی فالوور های من نظرم راجب چهره:خیلی کیوتیییییییییی...

P¹²دستشو بالا‌ای سرم قفل کرد صورتش رو هی بهم نزدیک تر میکرد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط