دشتهایی چه فراخ

دشت‌هایی چه فراخ!
کوه‌هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد!

لب آبی
گیوه‌ها را کندم،
و نشستم، پاها در آب:
"من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!

در دل من چیزی است،
مثل یک بیشه نور،
مثل خواب دم صبح
و چنان بی‌تابم، که دلم می‌خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا می‌خواند...

#سهراب_سپهری
دیدگاه ها (۵)

باید دوچرخه ام را بردارم...و به روزهای کودکی ام برگردم...به ...

روزگاری من و دل ساکنکـــــــــویی بودیم...#وحشی_بافقی

روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد.در رگ ها نور خواهم ریخت.و ...

‌شد ز وصلِ غنچه خوشبو جامهٔ بادِ سحردر‌ نیامیزی درین گلشن به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط