یک وجب از صورتت تا بوسه هایم مانده بود

. یک وجب از صورتت تا بوسه هایم مانده بود

شرم ناز گونه هایت دست من را خوانده بود

دست می انداخت عطر گیسوانت یاس را

وه که پیچ و تاب مویت باد را پیچانده بود

خواستم آدم شوم حوای چشمت حیله کرد!

لابد آدم را چنین از باغ جنت رانده بود
هی زدی رو دست و دست تو برایم رو نشد

ساده لوحی های من یک شهر را خندانده بود

وعده هایت بر دل دیوانه صابون میزد و

پای پرهیز مرا هم بی وفا لغزانده بود! 
دیدگاه ها (۵)

خواستم پنجره را باز کنم گفتی نهجای ِ مهتاب تو را ناز کنم گفت...

. من خریدار نگاه خسته ات هستم هنوزبا همان شوریدگی دیوانه ات ...

. این روزها حرفی برا گفتن جز سکوت ندارماما اشک های زیادی برا...

, بی تو پیمودن شب ها شدنی نیستشب های پر از درد که فردا شدنی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط