- میشه برق اتاق روشن باشه؟!
- میشه برق اتاق روشن باشه؟!
آخه من تو تاریکی خوابم نمیبره ؛
از تاریکی می ترسم .
چشماش رو دوخته بود به لب هام . .
که بگم آره ؛
میشه برق اتاق روشن باشه .
دستم رو بردم لای موهاش و پیشونی بدون خطش رو بوسیدم .
دراز کشیدیم و زیر نور لامپ خوابیدیم . خوابیدیم نه ؛
خوابید . .
چون من همون آدمی بودم که تمام زندگیم با چشم بند می خوابیدم .
و با کوچکترین نوری خواب از سرم میپرید ؛
تا صبح به پهلو دراز کشیدم .
و پلک چشماش رو دیدم .
کرکره ی بسته ای که وقتی باز میشد دنیام رو داخلش میدیدم .
اولین شبی بود که کنارم خوابید ؛
اولین شبی بود که کنارش تا صبح بیدار موندم . .
از اون شب دیگه هیچ شبی چراغ اتاق خوابم شب ها خاموش نشد ؛
کم کم عادت کردم به زیر نور خوابیدن .
باور کردنش سخته ولی من عادت کردم به عادتش .
دیگه هیچ وقت تو تاریکی خوابم نبرد ؛
حتی وقتی سال ها از رفتنش گذشته بود من زیر نور میخوابیدم .
میدونی چیه آدم عادت میکنه به عادت های کسی که دوسش داره .
انقدر که حتی وقتی رفت اون عادتها میشه یادگار بودنش . .
حالا من پر از عادت هایی هستم که برای خودم نیست .
یادگاری مهمونهایی هست که اومدن تو زندگیم و رفتن . .
که تغییرم دادن و رفتن .
انقدر که دیگه یادم نمیاد عادت های خودمچی بوده .
امشب هیچ نوری تو این اتاق نیست ؛
دوست دارم برگردم به عادت های خودم حتی اگه یه عمر شب ها تا صبح خوابم نبره : )
- حسین حائریان
#عکس ، #عادت ، #داستان_کوتاه
آخه من تو تاریکی خوابم نمیبره ؛
از تاریکی می ترسم .
چشماش رو دوخته بود به لب هام . .
که بگم آره ؛
میشه برق اتاق روشن باشه .
دستم رو بردم لای موهاش و پیشونی بدون خطش رو بوسیدم .
دراز کشیدیم و زیر نور لامپ خوابیدیم . خوابیدیم نه ؛
خوابید . .
چون من همون آدمی بودم که تمام زندگیم با چشم بند می خوابیدم .
و با کوچکترین نوری خواب از سرم میپرید ؛
تا صبح به پهلو دراز کشیدم .
و پلک چشماش رو دیدم .
کرکره ی بسته ای که وقتی باز میشد دنیام رو داخلش میدیدم .
اولین شبی بود که کنارم خوابید ؛
اولین شبی بود که کنارش تا صبح بیدار موندم . .
از اون شب دیگه هیچ شبی چراغ اتاق خوابم شب ها خاموش نشد ؛
کم کم عادت کردم به زیر نور خوابیدن .
باور کردنش سخته ولی من عادت کردم به عادتش .
دیگه هیچ وقت تو تاریکی خوابم نبرد ؛
حتی وقتی سال ها از رفتنش گذشته بود من زیر نور میخوابیدم .
میدونی چیه آدم عادت میکنه به عادت های کسی که دوسش داره .
انقدر که حتی وقتی رفت اون عادتها میشه یادگار بودنش . .
حالا من پر از عادت هایی هستم که برای خودم نیست .
یادگاری مهمونهایی هست که اومدن تو زندگیم و رفتن . .
که تغییرم دادن و رفتن .
انقدر که دیگه یادم نمیاد عادت های خودمچی بوده .
امشب هیچ نوری تو این اتاق نیست ؛
دوست دارم برگردم به عادت های خودم حتی اگه یه عمر شب ها تا صبح خوابم نبره : )
- حسین حائریان
#عکس ، #عادت ، #داستان_کوتاه
۲۳.۵k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.