●JUNGKOOK●
#تکپارتی
عشق تلخ من..:)
آروم توی خیابون قدم میزد...
اشک های مرواریدیش کل صورتش رو پر کرده بودن..
شاید نباید انقد عصبی میشد..که حالا اینجوری بشه...
[فلش بک]
جونگکوک: آنآ...من رو ببخش از این به بعد زودتر میام خونه
آنآ: نمیخوام...نمیخوام..معلوم نیست اونجا با کیا هستی که انقدر دیر میای و هردفعه مس.تی(داد و بغض)
آنآ: دیگه نمیخوام باهات باشم...این رابطه رو تمومش کن...(آروم)چند روز پیشم خودم دیدم با اون توی کافه داشتی قربون صدقش میرفتی.....فکر کردی من نمیفهمم....نخیر آقای جئون....من میفهمم بهتر از توام میفهمم(داد و گریه)
جونگکوک: خفه شو آنآ(داد بلند)
آنآ: خفه شم؟(خنده عصبی و گریه)
جونگکوک: بهت گفتم من بجز تو با کسی نیستم پس تمومش کن(داد بلند)
آنآ: چطور میتونی انقد دروغ بگی من خودم تورو با اون دیدم(گریه و داد)
جونگکوک: د ببند اون دهنتو(عربده)
جونگکوک: حالم ازت به هم میخوره(آروم و عصبی)
آنآ تموم مدت لبخند تلخش رو به دهن داشت...
آنآ: پس چرا...چرا گفتی بیا باهم باشیم هوم؟(داد و گریه)
جونگکوک: اونموقع فکر نمیکردم انقد عوضی باشی(داد)
آنآ: مردک عو......
درسته...حرف آنآ نصفه موند...حالا چرا؟ چون که..
جونگکوک:(سیلی محکم زد به آنآ)
آنآ:(افتاد روی زمین)
جونگکوک: همین الان از خونم گمشو بیرون....سریع(داد)
آنآ کتش رو پوشید و رفت..
[پایان فلش بک]
آنآ:ازت بدم میاد جئون جونگکوک(داد و گریه)
{ویو آنآ}
انقد بی هدف راه رفتم تا رسیدم به یه پل....پوزخندی زدم....این همون پلیه که همیشه وقتی حالم خوب نبود با کوک میومدم اینجا..
شاید بهتره خودمو از این دنیا خلاص کنم...هوم؟
آره....قطعا اینطوری بهتره..
اما....اما اول یه نامه برای کوک مینویسم..کاغذی رو از توی جیبم در آوردم و از شانس خوبم خودکار هم همراهم بود...پس شروع کردم به نوشتن...
"نامه"
جونگکوک شی...وقتی داری این نامه رو میخونی دیگه آنآیی وجود نداره...البته فکر نمیکنم برات مهم باشه...حالا به هرحال
دوستت داشتم....دوستت داشتم تا وقتی که با اون دختره نبودی...ازت انتظار نداشتم آقای جئون...اما دیگه مهم نیست...چون من دیگه وجود ندارم.....بالاخره راحت میشم..از دست این دنیای بی رحم:)
♡آنآ♡
(همچنان ویو آنآ هستیما)
گریم گرفته بود ، خندیدم...دیگه هیچی برام مهم نیست...هیچی
نامه رو تا کردم و گزاشتم روی پل ، مطمئن بودم هرجا بره آخرش میاد اینجا...بعده اینکه نامه رو گزاشتم و مطمئن شدم که جاش خوبه...جلوتر رفتم...هی جلوتر رفتم...به لبهی پل رسیدهبودم....بلند خندیدم...عشق تلخ من..خداحافظ:))
و خودمو..پرت کردم..
{ویو راوی}
آنآ دختر فوقالعادهای بود...اما این دنیا حتی ذرهای بهش خوبی نکرد...چهمیشه کرد؟
بهتره به جونگکوک شی هم سری بزنیم.
{ویو جونگکوک}
بعده اینکه از خونه رفت...همهی وسایلهارو زدم شکوندم...اعصابم خطخطی بود...فرشتم الان کجاست؟
(لحظه ای یاد حرفش افتادم: این رابطهرو تمومش کن)
من...من چیکار کردم..آنآی من کجاست؟ باید برم دنبالش
سوییچ ماشین رو برداشتم و از خونه خارج شدم...کل شهر رو گشتم اما نبود....نبود که نبود
داشتم دیوونه میشدم...اوه....یادم افتاد
اون پل..اونجا نرفتمم
سریع گاز دادم و رسیدم اونجا..از ماشین پیاده شدم
دیدم یه نامه اونجاست روش نوشته بود: \آنآ/
آنآ...یعنی آنآی من؟...
نامه رو باز کردم و شروع کردم به خوندن...با هرخطی که میخوندم بیشتر گریم میگرفت....نه این امکان نداره...فرشته من اینجاست...اون همینجاست(گریهوداد)
[دو هفته بعد]
'تیمارستان فارباری'
دکتر: حالت بهتره جونگکوک شی؟(لبخند)
جونگکوک: با من حرف نزن..تنها کسی که میتونه باهام حرف بزنه آنآعه.....مگه نه آنآ؟(لبخند)
دکتر: اوه...هنوز توهم میزنه ، دوز آمپول رو ببر بالا(آروم رو به پرستار)
پرستار: چشم(نزدیک کوک شد تا آمپول رو بزنه)
جونگکوک: گمشو اونور عوض.ی(عربده و هلش داد)
جونگکوک: آنآ...آنآی من کو؟ کجاست؟(عربده و گریه)
جونگکوک: شما اونو از من گرفتید...شما ها(عربده)
آنآ: جونگکوکا آروم باش(لبخند)
دخترک با لبخند شیرینش رو به جونگکوک این حرفو زد..
جونگکوک: آنآ...(سعی کرد بغلش کنه اما نتونست)
آنآ: جونگکوک..این روح منه...من همیشه دارم تماشات میکنم...بخشیدمت نگران نباش...داروهاتو حتما بخور عزیزم(لبخند)
جونگکوک: آنآ...نرو...وایسا نرو.(آروم)....آنآااا(داد)
"راوی"
یادمون باشه که قدر فرد محبوب زندگیمون رو بدونیم..
جونگکوک توهمی شده بود...حالش بد بود..خیلی بد بود..
تا اینکه...از فشار زیاد..اونم رفت پیش آنآ..:))
خوشتون اومد؟:^
یه لایک و کامنت خیلی خوشحالم میکنه هااا:>
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.