داستان مدیر مین چشه ( فصل دو) :
داستان مدیر مین چشه ( فصل دو) :
رسیدیم شرکت
مثل همیشه همه با ترس نگامون میکردن و سلام میکردن
کوک هم با کمال سردی جوابشون رو میداد اما من هیچوقت اینجوری باهاشون رفتار نمیکردم اما اونا ازم میترسیدن
رفتیم توی دفتر خودمون که البته بغل هم بود اتاقمون
خلاصه از این اتفاقا چند ماه میگذره اما این چند ماه کوک خیلی باهام سر شده با منشیش خیلی صمیمی شده
من واقعا حالمو بد میکنه و شب ساعت چهار صبح میاد خونه که من خوابم بعد ساعت شیشم میره دفتر پیشم نمیخوابه ولی من میرم شرکت نمیبینمش امشب میخوام بیدار بمونم ازش بپرسم که چرا اینجوریه
ویو چهار صبح:
روی میز کلی خوراکی و غذای مورد علاقه کوک رو درست کردم و چیدم
روی تخت نشستم داشت چشام خواب میرفت که....
بیا پایین 👇🏻
پایین تر👇🏻
فکر کردی من ازوناشم
نهههه بیبی من مینویسم😂👍🏻
یهویی صدای در اومد
از جام پریدم
+س.سلام عزیزم(لبخند)
_علیک(سرد)
+غذا و شیرموز و خوراکیای مورد علاقت رو درست کردم
_میرم حموم......
برام بکش تا بیام(سرد)
+خب با....
حرفش تموم نشده بود که رفت
دیگه نمیکشید
یه قطره از چشمش افتاد
امیدوار بود که اون چیزی که فکرشو میکردم نباشه...
براش غذاش رو ریختم
اومد و نشست روی میز و خوردش
منم همزمان باهاش میخوردم
همه چیز عادی بود تا اینکه من سر صحبت رو باز کردم....
+میگم که یه سوال دارم.....
چرا این چند وقت باهام سرد.....
حرفش با سوختگی صورتش قطع شد
همه شیشه ها و غذا رو ریخت
_آره من با اونم ازت متنفرم نمیخوام پیشت باشم هروقت به قیافه بیریختت نگاه میکنم حالم ازت بهم میخوره عوضییییی(عربده)
+م.مگه من کاری کردم
_خفه شو
یهویی سیاهی........
رسیدیم شرکت
مثل همیشه همه با ترس نگامون میکردن و سلام میکردن
کوک هم با کمال سردی جوابشون رو میداد اما من هیچوقت اینجوری باهاشون رفتار نمیکردم اما اونا ازم میترسیدن
رفتیم توی دفتر خودمون که البته بغل هم بود اتاقمون
خلاصه از این اتفاقا چند ماه میگذره اما این چند ماه کوک خیلی باهام سر شده با منشیش خیلی صمیمی شده
من واقعا حالمو بد میکنه و شب ساعت چهار صبح میاد خونه که من خوابم بعد ساعت شیشم میره دفتر پیشم نمیخوابه ولی من میرم شرکت نمیبینمش امشب میخوام بیدار بمونم ازش بپرسم که چرا اینجوریه
ویو چهار صبح:
روی میز کلی خوراکی و غذای مورد علاقه کوک رو درست کردم و چیدم
روی تخت نشستم داشت چشام خواب میرفت که....
بیا پایین 👇🏻
پایین تر👇🏻
فکر کردی من ازوناشم
نهههه بیبی من مینویسم😂👍🏻
یهویی صدای در اومد
از جام پریدم
+س.سلام عزیزم(لبخند)
_علیک(سرد)
+غذا و شیرموز و خوراکیای مورد علاقت رو درست کردم
_میرم حموم......
برام بکش تا بیام(سرد)
+خب با....
حرفش تموم نشده بود که رفت
دیگه نمیکشید
یه قطره از چشمش افتاد
امیدوار بود که اون چیزی که فکرشو میکردم نباشه...
براش غذاش رو ریختم
اومد و نشست روی میز و خوردش
منم همزمان باهاش میخوردم
همه چیز عادی بود تا اینکه من سر صحبت رو باز کردم....
+میگم که یه سوال دارم.....
چرا این چند وقت باهام سرد.....
حرفش با سوختگی صورتش قطع شد
همه شیشه ها و غذا رو ریخت
_آره من با اونم ازت متنفرم نمیخوام پیشت باشم هروقت به قیافه بیریختت نگاه میکنم حالم ازت بهم میخوره عوضییییی(عربده)
+م.مگه من کاری کردم
_خفه شو
یهویی سیاهی........
۱.۶k
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.