پدرم میگفت

پدرم میگفت:
محبتت را به برگ ها سنجاق مزن
که باد با خود می بَرد...
محبتت را به آب جویی بریز
که با ریشه ها عجین شود...
ریشه ها هرگز اسیر باد نیست...

مادرم میگفت:
پروانه ی محبتت را
به تار عنکبوتی بینداز که سیر نباشد...
محبتت را به خانه ی دلی بنشان
که خیال بیرون شدن ندارد...

و یاد معلمم بخیر...
هر وقت به آخر خط میرسیدم میگفت:
نقطه سر خط...
مهربان تر از خودت
با دیگران باش...
دیدگاه ها (۵)

m:یک فنجان آرامش یک ثانیه عـــاشقـی یک جــرعه مهــربانے در...

سلام به هدفکه همه ازصبح تاشبمیدوندتامرادو مقصودشون برسندسلام...

m:چه وقت باید احساس بزرگی کرد:١-هر گاه از خوشبختی همه، "حتی"...

سلام صبح بخیر ای قادر مطلقو ای منتهای آمالو مـــرجع نهـایی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط