صبح که داشتم ناهار درس میکردم به خدا گفتم چی میشدادم ها ب

صبح که داشتم ناهار درس میکردم به خدا گفتم چی میشدادم ها باهواتغذیه میکردن .اونوقت هیچ کی گشنه نمی موندومردامجبورنبودن ایقدکارکنن .مامان هاهم وقت بیشتری واسه همسروبچه هاشون داشتن ..
ظهرکه سفره پهن شده همه دورسفره جمع شدن از گفته خودم پشیمون شدم ولی خدایاهمون یه وعده کافی نیس؟ هههه تنبلم خودتونید
دیدگاه ها (۱۴)

یه تجربه: سفیده تخم مرغ روخوب هم بزنیدوبه بازنجون ها بمالیدو...

وقتی شما جرأت دوست داشتن او را نداشته باشید، دیر یا زود سر و...

باغبانی پیرمکه به غیر از گلهااز همه دلگیرمکوله‌ام غرق غم است...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط