همیشه نگران بودم که نکند حرفی بزنم که کسی را برنجاند.. می
همیشه نگران بودم که نکند حرفی بزنم که کسی را برنجاند.. میترسیدم کاری کنم که باعث شود دلی بشکند... چقدر با این افکار خودم را عذاب دادم... چقدر به مهربان بودن تاکید داشتم حتی اگر برای خودم دردسر درست میکرد!...
و سرانجام امروز... به عقب برگشتم؛ چـــــــقدر در این مدت از این نگرانی ها لطمه خوردم.. چقدر عذاب کشیدم و چه بسیار خنجرهای آشنایی که روحم را تکه تکه کردند... خنجر همانهایی که « دوست داشتنم را فدایشان کرده بودم»...
و چه راحت روح مرا کشتند...! آن را بر صلیب کشیدند و مجازاتش کردند! جرمش چیزی جز مهربانی نبود...، مهربانی برای کسانی که گرگ بودند در جلد انسان..! و حکم هم چیزی جز مرگ...!
حالا بهتر درک میکنم مفهوم «سلام گرگ» را ! یاد گرفته ام که مثل خودشان باشم یاد گرفتهام هر کسی ارزش مهربانی را نمیفهمد... گاهی رنجاندنشان میارزد به مرگ تدریجی خودت... مرگی که دردش تا عمق استخوانت را میسوزاند
و زجری بدتر از این نیست که «مُهر سکوت بر دهانت خورده باشد!»
#علی_سید_صالحی
و سرانجام امروز... به عقب برگشتم؛ چـــــــقدر در این مدت از این نگرانی ها لطمه خوردم.. چقدر عذاب کشیدم و چه بسیار خنجرهای آشنایی که روحم را تکه تکه کردند... خنجر همانهایی که « دوست داشتنم را فدایشان کرده بودم»...
و چه راحت روح مرا کشتند...! آن را بر صلیب کشیدند و مجازاتش کردند! جرمش چیزی جز مهربانی نبود...، مهربانی برای کسانی که گرگ بودند در جلد انسان..! و حکم هم چیزی جز مرگ...!
حالا بهتر درک میکنم مفهوم «سلام گرگ» را ! یاد گرفته ام که مثل خودشان باشم یاد گرفتهام هر کسی ارزش مهربانی را نمیفهمد... گاهی رنجاندنشان میارزد به مرگ تدریجی خودت... مرگی که دردش تا عمق استخوانت را میسوزاند
و زجری بدتر از این نیست که «مُهر سکوت بر دهانت خورده باشد!»
#علی_سید_صالحی
۵۷۵
۱۸ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.