شاهنامه هرچه جلوتر میآید آمیختگی هم کمتر میشود تا جایی
شاهنامه هرچه جلوتر میآید، آمیختگی هم کمتر میشود تا جایی که آمیختگیها در دوران ساسانیان کمتر از دورههای دیگر است.
این آمیختگیها معمولا در حافظه جمعی رخ میدهد و با توجه به زمان سروده شدن شاهنامه بسیار طبیعی است. میدانیم که حکیم ابوالقاسم فردوسی بعد از گذشت هزاران سال از دودمانهای ایران باستان، آن هم پس از تهاجمات بزرگ به ایران و سلطه آنها بر ایرانیان، شاهنامه را نگاشت. حتی بر اساس سرودههای خود فردوسی بسیاری از منابع شاهنامه، گفتههای شفاهی بودهاند. خیلی سخت است که با این شرایط، تاریخ واقعی آن هم با نامهای دست نخورده، در شاهنامه وجود داشته باشد.
برای مثال دادهها و منابعی که از زمان فرمانروایی سلوکیان سخن میگویند، آشکار میسازند که در این دوره رویکرد مثبتی به پادشاهان هخامنشی وجود نداشته است و بعید نیست کوششهایی در جهت تخریب و از میان برداشتن دادههای مرتبط با آنها صورت گرفته باشد. هنگامی که دادهها نابود شوند و بسیاری از نخبگان کشور منزوی شوند، دانایی بی کم و کاست از تاریخ دشوار میشود اما حافظه جمعی است که یادگاری از آن دوران را در دل خود نگه داشته است. حال که با پیشرفت مطالعات تاریخی و یافتههای باستانشناسی، واقعیتهایی درباره تاریخ ایران بدست آمده است، هماهنگیهایی در تاریخ و شاهنامه میبینیم که بسیار شگفت آور میباشد.
باید توجه داشت که این آمیختگی فقط در شاهنامه وجود ندارد. آمیختگی روایات در گفتههای مورخین بیگانه از جمله یونانیها به چشم میخورد. به نظر میرسد بعضی از روایاتی که از تاریخ ایران میگویند با افسانههای یونانی آمیخته شدهاند و روایتهای مربوط به چند شخص در قالب یک شخص بوجود آمدهاند. به همین سبب گفتههای آنها درباره تاریخ ایران یکسان نیست و برای مثال هر کدام از مورخان یونانی، داستانهای متفاوتی از یک رویداد نقل کرده اند. از طرفی برخی از این آثار از بین رفتهاند و فقط خلاصههایی از آنها باقی مانده است (مانند تاریخ کتزیاس) همچنین ممکن است برخی از آنها در طول تاریخ دگرگون شده باشند. از این رو نمیتوان همه گفتههای مورخان یونانی را بدون کم و کاست، به عنوان مبنا و اساس قرار داد و نباید توقع داشت روایتهای مرتبط با کوروش در منابع ایرانی دقیقاً همانند گفتههای بیگانگان باشد.
این آمیختگیها معمولا در حافظه جمعی رخ میدهد و با توجه به زمان سروده شدن شاهنامه بسیار طبیعی است. میدانیم که حکیم ابوالقاسم فردوسی بعد از گذشت هزاران سال از دودمانهای ایران باستان، آن هم پس از تهاجمات بزرگ به ایران و سلطه آنها بر ایرانیان، شاهنامه را نگاشت. حتی بر اساس سرودههای خود فردوسی بسیاری از منابع شاهنامه، گفتههای شفاهی بودهاند. خیلی سخت است که با این شرایط، تاریخ واقعی آن هم با نامهای دست نخورده، در شاهنامه وجود داشته باشد.
برای مثال دادهها و منابعی که از زمان فرمانروایی سلوکیان سخن میگویند، آشکار میسازند که در این دوره رویکرد مثبتی به پادشاهان هخامنشی وجود نداشته است و بعید نیست کوششهایی در جهت تخریب و از میان برداشتن دادههای مرتبط با آنها صورت گرفته باشد. هنگامی که دادهها نابود شوند و بسیاری از نخبگان کشور منزوی شوند، دانایی بی کم و کاست از تاریخ دشوار میشود اما حافظه جمعی است که یادگاری از آن دوران را در دل خود نگه داشته است. حال که با پیشرفت مطالعات تاریخی و یافتههای باستانشناسی، واقعیتهایی درباره تاریخ ایران بدست آمده است، هماهنگیهایی در تاریخ و شاهنامه میبینیم که بسیار شگفت آور میباشد.
باید توجه داشت که این آمیختگی فقط در شاهنامه وجود ندارد. آمیختگی روایات در گفتههای مورخین بیگانه از جمله یونانیها به چشم میخورد. به نظر میرسد بعضی از روایاتی که از تاریخ ایران میگویند با افسانههای یونانی آمیخته شدهاند و روایتهای مربوط به چند شخص در قالب یک شخص بوجود آمدهاند. به همین سبب گفتههای آنها درباره تاریخ ایران یکسان نیست و برای مثال هر کدام از مورخان یونانی، داستانهای متفاوتی از یک رویداد نقل کرده اند. از طرفی برخی از این آثار از بین رفتهاند و فقط خلاصههایی از آنها باقی مانده است (مانند تاریخ کتزیاس) همچنین ممکن است برخی از آنها در طول تاریخ دگرگون شده باشند. از این رو نمیتوان همه گفتههای مورخان یونانی را بدون کم و کاست، به عنوان مبنا و اساس قرار داد و نباید توقع داشت روایتهای مرتبط با کوروش در منابع ایرانی دقیقاً همانند گفتههای بیگانگان باشد.
- ۹۶۹
- ۲۴ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط