رمان غریبه آشنا
p²⁸
آجوما : هیچی
ات : بریم صبحونه؟!
ته : ارع... ساعت چند دانشگاه داری؟!
ات : ساعت ۳ بعد از ظهر
ته : عالیه (لبخند شیطانی)
ات : نه دیگه فکرشم نکن (اخم)
ته : فکر نمیکنم.... یه واقعیته (خنده)
بعد صبحانه
ات : برگشتم توی اتاقم و درسام رو نوشتم که ته یونگ اومد توی اتاق...
ته : چه خانم درس خونی
ات : لبخند... دوست دارم همیشه لبخند به روت باشه... پس گل بده دوباره محوش نکنی
ته : قول بده ترکم نکنی
ات : قول میدم
ته : دوست دارم ...لبام رو گذاشتم روی لبای آت و آروم مک میزدم...(کافیه دیگه حاجی😐)
ات : ته نشست کنارم و منو کشید تو بغل خودش داشت موهام رو نوازش میکرد منم ...
آجوما : هیچی
ات : بریم صبحونه؟!
ته : ارع... ساعت چند دانشگاه داری؟!
ات : ساعت ۳ بعد از ظهر
ته : عالیه (لبخند شیطانی)
ات : نه دیگه فکرشم نکن (اخم)
ته : فکر نمیکنم.... یه واقعیته (خنده)
بعد صبحانه
ات : برگشتم توی اتاقم و درسام رو نوشتم که ته یونگ اومد توی اتاق...
ته : چه خانم درس خونی
ات : لبخند... دوست دارم همیشه لبخند به روت باشه... پس گل بده دوباره محوش نکنی
ته : قول بده ترکم نکنی
ات : قول میدم
ته : دوست دارم ...لبام رو گذاشتم روی لبای آت و آروم مک میزدم...(کافیه دیگه حاجی😐)
ات : ته نشست کنارم و منو کشید تو بغل خودش داشت موهام رو نوازش میکرد منم ...
- ۳.۸k
- ۲۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط